میریم برای خبر دوم
میریم برای خبر دوم
جیمین توی ویورس دوتا نامه به آرمی داده و من عکسشون رو ندارم ولی معنی رو دارم و اول از همه دستمال بیارین که اشک هاتون و پاک کنین
ترجمهی حرفهای جیمین تو ویورس:
وقتی مدت زیادی همدیگه رو نبینیم، دلم حسابی براتون تنگ میشه...
بعضی وقتا حس میکنم بینمون یه درهی عمیقه.
اونوقتا بیشتر از همیشه میگم: «دلم برات تنگ شده».
ولی اگه اینو زیادی بگم، انگار کلماتش بیارزش میشن... پس سکوت میکنم.
شاید این یعنی بزرگ شدن؟ خندهداره، نه؟
حتی گفتنِ "دلم برات تنگ شده" هم کمکم سختتر میشه.
ولی واقعاً دلم تنگ شده. دلم برای اون روزا لک زده.
دلم میخواد دوباره بیخیال و بیدغدغه بخندم.
و اگه یه روز اون لحظه برگرده،
حتماً یه ناز میکنم و میگم: «وای چقدر دلم براتون تنگ شده بود!»
و شما فقط لبخند میزنید.
چهقدر تناقضه... چرا وقتی اسم «آرمی» رو میشنوم،
به جای اینکه احساس آرامش کنم، دلم یه لیوان شراب میخواد؟
میدونم از شنیدنِ «ببخشید» و «متأسفم» خوشتون نمیاد،
ولی من این روزا بیشتر از همیشه اینا رو میگم.
میدونید چی برام جالبه؟
اینکه توی آینده چند بار دیگه باید بگم «مرسی»،
«دوستتون دارم»، «ببخشید»، «متأسفم»؟
بعضی وقتا فکر میکنم،
نکنه «دوست دارم» برای این حس زیادی کوچیکه؟
ولی با چی میتونم بهتر از این بیانش کنم؟...
تهش باید چی بگم؟
میفهمم که همهچی به احترام ختم میشه.
پس من براتون احترام قائلم.
و دوستتون دارم.
روزها و شبها میگذره—آیا این دلتنگی آروم میشه؟
فکر نکنم...
و نامه دوم:
یه کم خورده بودم و داشتم نوشتههای قدیمی رو بالا و پایین میکردم...
مطمئن نیستم درست نوشتم یا نه، ولی بازم پستش کردم.
اگه فردا بیدار شم و حس کنم چیزیش درست نیست، پاکش میکنم.
امشب خیلی به دلتنگی فکر کردم.
من و نامجون هیونگ همین الان با هم دربارهش حرف زدیم، تازه از هم جدا شدیم.
در هر صورت... فقط میخوام بگم خیلی دوستتون دارم.
کنسرت امشب هوپی هیونگ واقعاً خوشحالم کرد.
و اگه یه روزی بتونم حتی یه ذره از اون شادیای که امشب گرفتم رو به شما هم بدم،
اون موقع دیگه واقعاً خوشحال میشم.
من دوستتون دارم.
و نامجون هیونگ… اون لیدر ماست.
اون واقعاً از همه بیشتر آرمی رو دوست داره.
و منم… منم خیلی خیلی دوستتون دارم.
جیمین توی ویورس دوتا نامه به آرمی داده و من عکسشون رو ندارم ولی معنی رو دارم و اول از همه دستمال بیارین که اشک هاتون و پاک کنین
ترجمهی حرفهای جیمین تو ویورس:
وقتی مدت زیادی همدیگه رو نبینیم، دلم حسابی براتون تنگ میشه...
بعضی وقتا حس میکنم بینمون یه درهی عمیقه.
اونوقتا بیشتر از همیشه میگم: «دلم برات تنگ شده».
ولی اگه اینو زیادی بگم، انگار کلماتش بیارزش میشن... پس سکوت میکنم.
شاید این یعنی بزرگ شدن؟ خندهداره، نه؟
حتی گفتنِ "دلم برات تنگ شده" هم کمکم سختتر میشه.
ولی واقعاً دلم تنگ شده. دلم برای اون روزا لک زده.
دلم میخواد دوباره بیخیال و بیدغدغه بخندم.
و اگه یه روز اون لحظه برگرده،
حتماً یه ناز میکنم و میگم: «وای چقدر دلم براتون تنگ شده بود!»
و شما فقط لبخند میزنید.
چهقدر تناقضه... چرا وقتی اسم «آرمی» رو میشنوم،
به جای اینکه احساس آرامش کنم، دلم یه لیوان شراب میخواد؟
میدونم از شنیدنِ «ببخشید» و «متأسفم» خوشتون نمیاد،
ولی من این روزا بیشتر از همیشه اینا رو میگم.
میدونید چی برام جالبه؟
اینکه توی آینده چند بار دیگه باید بگم «مرسی»،
«دوستتون دارم»، «ببخشید»، «متأسفم»؟
بعضی وقتا فکر میکنم،
نکنه «دوست دارم» برای این حس زیادی کوچیکه؟
ولی با چی میتونم بهتر از این بیانش کنم؟...
تهش باید چی بگم؟
میفهمم که همهچی به احترام ختم میشه.
پس من براتون احترام قائلم.
و دوستتون دارم.
روزها و شبها میگذره—آیا این دلتنگی آروم میشه؟
فکر نکنم...
و نامه دوم:
یه کم خورده بودم و داشتم نوشتههای قدیمی رو بالا و پایین میکردم...
مطمئن نیستم درست نوشتم یا نه، ولی بازم پستش کردم.
اگه فردا بیدار شم و حس کنم چیزیش درست نیست، پاکش میکنم.
امشب خیلی به دلتنگی فکر کردم.
من و نامجون هیونگ همین الان با هم دربارهش حرف زدیم، تازه از هم جدا شدیم.
در هر صورت... فقط میخوام بگم خیلی دوستتون دارم.
کنسرت امشب هوپی هیونگ واقعاً خوشحالم کرد.
و اگه یه روزی بتونم حتی یه ذره از اون شادیای که امشب گرفتم رو به شما هم بدم،
اون موقع دیگه واقعاً خوشحال میشم.
من دوستتون دارم.
و نامجون هیونگ… اون لیدر ماست.
اون واقعاً از همه بیشتر آرمی رو دوست داره.
و منم… منم خیلی خیلی دوستتون دارم.
- ۲.۹k
- ۲۴ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط