من انسان هایی را می شناختم که خط بودند،
من انسانهایی را میشناختم که خط بودند،
صاف و ممتد!
نه دورت دایره میزدند،
نه از دایره امنشان خارج میشدی،
نه از دینت میپرسیدند
نه از اصالتت
مسیر خودشان را هموار میکردند،
گهگاهی دستت را هم میگرفتند
نه آنقدر سفت که دردت بگیرد
نه آنقدر شل که حس رها شدن کنی
مهربانی طریق زندگیشان شده بود
و قناعت، نان سر سفرهشان
من انسانهایی را میشناختم
که عجیب انسان بودند
تو چطور؟
صاف و ممتد!
نه دورت دایره میزدند،
نه از دایره امنشان خارج میشدی،
نه از دینت میپرسیدند
نه از اصالتت
مسیر خودشان را هموار میکردند،
گهگاهی دستت را هم میگرفتند
نه آنقدر سفت که دردت بگیرد
نه آنقدر شل که حس رها شدن کنی
مهربانی طریق زندگیشان شده بود
و قناعت، نان سر سفرهشان
من انسانهایی را میشناختم
که عجیب انسان بودند
تو چطور؟
۲.۴k
۲۸ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.