از پدرم چیز های زیادی یاد گرفتم یاد گرفتم زنجیر چرخ ببند
از پدرم چیز های زیادی یاد گرفتم! یاد گرفتم زنجیر چرخ ببندم. یاد گرفتم حیاط خانمان را با آب جوب آبپاشی کنم. یاد گرفتم دوچرخهام را تعمیر کنم. یاد گرفتم به گلدانهایم رسیدگی کنم و آنها را دوست بدارم.
همه ی این کار ها را از افراد دیگر هم میتوانستم یاد بگیرم؛ اما کسی جز پدرم به من نگفت که حرف دیگران برایت اهمیتی نداشته باشد! کسی نگفت که به مشکلات لبخند بزن و با آن ها مواجه شو! کسی جز پدرم به من نگفت که بی منت خوبی کن! کسی جز او نبود که بعضی غروب های دلگیرِ کذایی که روزگار تا میتواند سخت میگرد و لامروتی میکند، مثل همیشه رفیقانه مشاوره بدهد، بعد مرا بخنداند و کمی خجالتم بدهد و آبی باشد روی دل آتش گرفته ام!
کاش میتوانستم به جای همه ی چیز هایی که از او گرفتم، تمام روزهای سخت را بجایش زندگی کنم.
کاش میتوانستم تمام آههایش، از سر دلتنگی و غم را من بکشم!
کاش میتوانستم به اندازهی او قوی باشم.
همین اندازه خوب و آرام
همه ی این کار ها را از افراد دیگر هم میتوانستم یاد بگیرم؛ اما کسی جز پدرم به من نگفت که حرف دیگران برایت اهمیتی نداشته باشد! کسی نگفت که به مشکلات لبخند بزن و با آن ها مواجه شو! کسی جز پدرم به من نگفت که بی منت خوبی کن! کسی جز او نبود که بعضی غروب های دلگیرِ کذایی که روزگار تا میتواند سخت میگرد و لامروتی میکند، مثل همیشه رفیقانه مشاوره بدهد، بعد مرا بخنداند و کمی خجالتم بدهد و آبی باشد روی دل آتش گرفته ام!
کاش میتوانستم به جای همه ی چیز هایی که از او گرفتم، تمام روزهای سخت را بجایش زندگی کنم.
کاش میتوانستم تمام آههایش، از سر دلتنگی و غم را من بکشم!
کاش میتوانستم به اندازهی او قوی باشم.
همین اندازه خوب و آرام
- ۲.۵k
- ۱۶ بهمن ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط