در آخرین نامه ات از من پرسیده بودی

در آخرین نامه ات از من پرسیده بودی
که چه سان تو را دوست دارم؟

عزیزکم، همچون بهار
که آسمان کبود را دوست دارد.

همچون پروانه ای در دل کویر
یا زنبوری کوچک در عمق جنگل
که به گل سرخی دل داده است
و به آن شهد شیرین اش.

آری، من اینگونه تو را دوست دارم.

همچون برفی بر بلندای کوه
یا چشمه ای روان در دل جنگل
که تراوش ماهتاب را دوست دارد

عزیزکم
آنگونه که خودت را دوست داری
آنگونه که خودم را دوست دارم
همانگونه دوستت دارم...

شیرکو بیکس
دیدگاه ها (۳)

‏شب که میشود همه ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ ؛ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺧﻮﺍﺏﻫﺎﯼ ﺧﻮﺷﯽ ﺭﺍ ﺁﺭﺯﻭﻣﻨﺪﯾﻢ ....

کسی می آید کسی می آید کسی دیگر کسی بهتر کسی که مثل هیچکس نیس...

او مثل دیگران نبود !یعنی عادت نکرده بود. چرا؟! او خسته بود خ...

حسادت احساس وحشتناکی است.به هیچ یک از رنج ها شبیه نیست، زیرا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط