گفتم که عاشقت شدم گفتی دلیلی آیهای
گفتم که عاشقت شدم، گفتی دلیلی؟ آیهای؟
گفتم تورا خواهم و بس، گفتی نشد نشانهای!
گفتم دلم رفته ز دست، بیتو ندارم شب و روز
گفتی به هرجا بنگری بینی ز من تو سایهای
گفتم تو خورشید منی، سوزم ز عشق پاک تو
گفتی تو خود آیینهای، آیینهای در سینهای
گفتم مرنجانم چنین من وصل تو خواهم همی
گفتی که من در حیرتم، تو در کدام اندیشهای؟
گفتم چه خواهی تو ز من، تا آن کنم من هرچه زود
گفتی برو و نیست شو، تا میدهم پیمانهای
گفتم نگویم بیش از این در ادعای عاشقی
تا هست شوم زین نیستی، این را تو خود فرمودهای...
ارس آرامی
گفتم تورا خواهم و بس، گفتی نشد نشانهای!
گفتم دلم رفته ز دست، بیتو ندارم شب و روز
گفتی به هرجا بنگری بینی ز من تو سایهای
گفتم تو خورشید منی، سوزم ز عشق پاک تو
گفتی تو خود آیینهای، آیینهای در سینهای
گفتم مرنجانم چنین من وصل تو خواهم همی
گفتی که من در حیرتم، تو در کدام اندیشهای؟
گفتم چه خواهی تو ز من، تا آن کنم من هرچه زود
گفتی برو و نیست شو، تا میدهم پیمانهای
گفتم نگویم بیش از این در ادعای عاشقی
تا هست شوم زین نیستی، این را تو خود فرمودهای...
ارس آرامی
- ۹۴۰
- ۰۱ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط