این متنخیلی بی نظیره همتا نداره
❤️ این متن.خیلی بی نظیره همتا نداره❤️
❤️هنگامے که لیلـــے و مجـــنون دھــ۱۰ــ سالہ بودند روزے مجـنون در مکتب خانہ پشت سر لیلے نشـــسته بود . استاد سوالـے را از لیــلے پرسید ، لیلی جوابے نداد ، مجنون از پشت سر آهسته جواب را در گوش لیلے گفــــت اما لیلے هیچ نگـــفت . استاد دوباره سوال خود را پرسید و باز مجنون در گوش لیلے و باز لیلے هیچ نگفت و بعد از بار سوم استاد لیلے را خواند و چــوب را بر پـــاے لیلے بست و او را فلک کرد . لیلے گریـــہ نکـــرد و هیچ نگفت. بعد از کلاس ، لیلے با پاے کبود لنگ لنگ قدم بر می داشت که مجنون عصـــبانے دستـــش را گـــرفـت و دســت دیـگـرش را بر بازوی لیلــے گـذاشـــت و گفت: دیــوانه ، مگر کر بودی که آنچه را به تو گفـــــتم نشـــنیدی و یا لـــال که به استاد نگفتی . لیلے اشــکــــــش در آمد و دوید و رفت .
استاد که شاهد این منظره بود پیش رفـت و گـــوش مجـنون را کشید و گفت : لیلے نـــه کــر بود و نـــه لال ، از عشق شنیدن دوبارھ صــدای تو ، فلک را تحمـــل کرد و دم بر نیاورد ، اما از ضـــربه اهسته دســـت تو اشکـــش در آمد ، من اگر او را به فلک بستم استادش بودم و حق تنبیه او را داشــــتم اما تو عشـ❤️ـق او بودے و هیچ حقے برای سرزنش کردنش نداشتی . مجنون کاش مے فهمیدے که لیلے کر شد تا تو باز گویے
قـــدر لـــیـــلـــے هـاے خـــود را بــدانــیـد...
❤️هنگامے که لیلـــے و مجـــنون دھــ۱۰ــ سالہ بودند روزے مجـنون در مکتب خانہ پشت سر لیلے نشـــسته بود . استاد سوالـے را از لیــلے پرسید ، لیلی جوابے نداد ، مجنون از پشت سر آهسته جواب را در گوش لیلے گفــــت اما لیلے هیچ نگـــفت . استاد دوباره سوال خود را پرسید و باز مجنون در گوش لیلے و باز لیلے هیچ نگفت و بعد از بار سوم استاد لیلے را خواند و چــوب را بر پـــاے لیلے بست و او را فلک کرد . لیلے گریـــہ نکـــرد و هیچ نگفت. بعد از کلاس ، لیلے با پاے کبود لنگ لنگ قدم بر می داشت که مجنون عصـــبانے دستـــش را گـــرفـت و دســت دیـگـرش را بر بازوی لیلــے گـذاشـــت و گفت: دیــوانه ، مگر کر بودی که آنچه را به تو گفـــــتم نشـــنیدی و یا لـــال که به استاد نگفتی . لیلے اشــکــــــش در آمد و دوید و رفت .
استاد که شاهد این منظره بود پیش رفـت و گـــوش مجـنون را کشید و گفت : لیلے نـــه کــر بود و نـــه لال ، از عشق شنیدن دوبارھ صــدای تو ، فلک را تحمـــل کرد و دم بر نیاورد ، اما از ضـــربه اهسته دســـت تو اشکـــش در آمد ، من اگر او را به فلک بستم استادش بودم و حق تنبیه او را داشــــتم اما تو عشـ❤️ـق او بودے و هیچ حقے برای سرزنش کردنش نداشتی . مجنون کاش مے فهمیدے که لیلے کر شد تا تو باز گویے
قـــدر لـــیـــلـــے هـاے خـــود را بــدانــیـد...
- ۲۴۳
- ۰۵ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط