السلام وعلل المهدی عج
جاریست چو باران #عرق.شرم به رویم
از #عفو تو یا از #گنه خویش بگویم؟
ترسم نگذارند به فردای #قیامت
یک برگ گل از باغ وصال تو ببویم
کوری به از آن #کزکرمت چشم بپوشم
لالی به از آنم که #ثنـای تو نگویم
تو زود #رضا میشوی از بنده ولی من
دیر آمدهام تا که رضای تو #بجویم
من رو به در غیر تو بردم، تو #زرحمت
#آغـوش.گشـودی.که.بیابـازبه.سـویـم
خواهم که حضور تو کنم #سفرۀ.دل، باز
ترسـم که گـناهان بفشـارند #گلـویم
صد سالم اگر در شـرر نـار #بسوزی
از #دوستیات کم نشود یک سرِ مویم
بر خاک درت ریختهام #اشک.خجالت
این اشک نکوتر بود از #آب.وضویم
#پروندۀ تاریک مرا اشک نشوید
بگذار که در چشمۀ #عفو تو بشویم
صد بار خطا دیدهای از «#من» ونگفتی
نگذاشتی از لطـف بیارند #به.رویــم
از #عفو تو یا از #گنه خویش بگویم؟
ترسم نگذارند به فردای #قیامت
یک برگ گل از باغ وصال تو ببویم
کوری به از آن #کزکرمت چشم بپوشم
لالی به از آنم که #ثنـای تو نگویم
تو زود #رضا میشوی از بنده ولی من
دیر آمدهام تا که رضای تو #بجویم
من رو به در غیر تو بردم، تو #زرحمت
#آغـوش.گشـودی.که.بیابـازبه.سـویـم
خواهم که حضور تو کنم #سفرۀ.دل، باز
ترسـم که گـناهان بفشـارند #گلـویم
صد سالم اگر در شـرر نـار #بسوزی
از #دوستیات کم نشود یک سرِ مویم
بر خاک درت ریختهام #اشک.خجالت
این اشک نکوتر بود از #آب.وضویم
#پروندۀ تاریک مرا اشک نشوید
بگذار که در چشمۀ #عفو تو بشویم
صد بار خطا دیدهای از «#من» ونگفتی
نگذاشتی از لطـف بیارند #به.رویــم
۳.۴k
۲۰ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.