قصه ی درد مرا از اشک چشمانم بپرس
قصه ی درد مرا از اشک چشمانم بپرس
حال دل را از تن خشک بیابانم بپرس
ذره ذره از حضور عشق خالی می شوم
گر نمی دانی از احوال پریشانم بپرس
با درختم در خزان بیکسی همراه شو
فصل پایان مرا از برگ ریزانم بپرس
قلب من افتاده بر روی گسلهای غمت
عمق این ویرانگی را از تن و جانم بپرس
قایقی آشفته ام در گیر دریاهای درد
لطف کن، گاه از خرابی های طوفانم بپرس
بیگمان پایان کار عاشقی نابودی است
شک نکن! فال مرا از نقش فنجانم بپرس
#مریم_عرفان
حال دل را از تن خشک بیابانم بپرس
ذره ذره از حضور عشق خالی می شوم
گر نمی دانی از احوال پریشانم بپرس
با درختم در خزان بیکسی همراه شو
فصل پایان مرا از برگ ریزانم بپرس
قلب من افتاده بر روی گسلهای غمت
عمق این ویرانگی را از تن و جانم بپرس
قایقی آشفته ام در گیر دریاهای درد
لطف کن، گاه از خرابی های طوفانم بپرس
بیگمان پایان کار عاشقی نابودی است
شک نکن! فال مرا از نقش فنجانم بپرس
#مریم_عرفان
۱۶.۸k
۲۲ مرداد ۱۴۰۱