راستش، من همانم که اعتقاد داشت "همه خوبند
راستش، من همانم که اعتقاد داشت "همه خوبند
مگر خلافش ثابت شود" و بعد از محکم کردن این
اعتقاد در درونش، گیرندههایش را در برابرِ اثبات
"بعضیها هم خوب نیستند" خاموش میکرد.
راستش، من همانم که متلک و کلفتگویی را "
با منظوری نداشت" زیرسبیلی رد میکرد
البته اگر اصلا میفهمید و دوزاریاش میافتاد
که متلک شنیده راستش، من همان خوشبینِ
افراطیام که با خوشدلیِ ابلهانه همه را دوست داشت
هر بازیگری را به خاطر یک رُلِ دلنشینش
هر خوانندهای را به خاطر یک چهچههاش، هر استادی
را به خاطر یک جملهی درخشانش و هر کسی را
به خاطرِ چیزی، "تماما" میپذیرفت.
راستش من همانم که در هر کسی دنبال چیزی
میگشت تا بهانهای پیدا کند برای دوست داشتنش
یکی را به خاطر لبخندش یکی را به خاطرِ خالِ
رویِ ساعد دستش یکی را به خاطر پیشانی بلندش
یکی را به خاطر خوشزبانیاش
راستش، من همانم که احساسم کف دستم بود
راستش، من دیگر همان نیستم
منِ این روزها، محتاط، تلخ، ناباور، زخمخورده و
عزلتنشین است.
منِ این روزها بازیگر را بهخاطر "آن حرفش" از دایرهی
محبوبها کنار میگذارد؛ خواننده را بهخاطر آن
وسطبازیاش خط میزند و دیگر استاد را بهخاطر آن
نگاه سیاه و تاریکش به آدمیت باور نمیکند
منِ این روزها، احساس را جیرهبندی میکند
منِ این روزها، دیگر آن خوشبینیِ خوشدلانهی
سادهانگارانهی مسطح را ندارد در یک کلام؛ اُسکلیِ
قدیم را ندارد حالا در توبرهی من، آدمهایی هستند
که دوستشان ندارم تفکراتی هستند که ازشان
متنفرم، بازیهایی هستند که همتیمشان نیستم
در توبرهی خاکخوردهی نفرتِ من، اینروزها رونق بهپاست
راستش منِ آنروزها را بیشتر دوست دارم و منِ
اینروزها را بیشتر قبول
فقط یک چیز نگرانم میکند دارد به فهرست دوست نداشتنهایم مدام اضافه میشود و این میترساندم
"آستانهی رمیدگی" من تا کجاست؟
#عاشقانہ
#حس_خوب
#آموزنده
#انڪَیزشی
#𝒔𝒂𝒏𝒂𝒛_𝒌𝒉𝒂𝒏𝒐𝒎𝒎
مگر خلافش ثابت شود" و بعد از محکم کردن این
اعتقاد در درونش، گیرندههایش را در برابرِ اثبات
"بعضیها هم خوب نیستند" خاموش میکرد.
راستش، من همانم که متلک و کلفتگویی را "
با منظوری نداشت" زیرسبیلی رد میکرد
البته اگر اصلا میفهمید و دوزاریاش میافتاد
که متلک شنیده راستش، من همان خوشبینِ
افراطیام که با خوشدلیِ ابلهانه همه را دوست داشت
هر بازیگری را به خاطر یک رُلِ دلنشینش
هر خوانندهای را به خاطر یک چهچههاش، هر استادی
را به خاطر یک جملهی درخشانش و هر کسی را
به خاطرِ چیزی، "تماما" میپذیرفت.
راستش من همانم که در هر کسی دنبال چیزی
میگشت تا بهانهای پیدا کند برای دوست داشتنش
یکی را به خاطر لبخندش یکی را به خاطرِ خالِ
رویِ ساعد دستش یکی را به خاطر پیشانی بلندش
یکی را به خاطر خوشزبانیاش
راستش، من همانم که احساسم کف دستم بود
راستش، من دیگر همان نیستم
منِ این روزها، محتاط، تلخ، ناباور، زخمخورده و
عزلتنشین است.
منِ این روزها بازیگر را بهخاطر "آن حرفش" از دایرهی
محبوبها کنار میگذارد؛ خواننده را بهخاطر آن
وسطبازیاش خط میزند و دیگر استاد را بهخاطر آن
نگاه سیاه و تاریکش به آدمیت باور نمیکند
منِ این روزها، احساس را جیرهبندی میکند
منِ این روزها، دیگر آن خوشبینیِ خوشدلانهی
سادهانگارانهی مسطح را ندارد در یک کلام؛ اُسکلیِ
قدیم را ندارد حالا در توبرهی من، آدمهایی هستند
که دوستشان ندارم تفکراتی هستند که ازشان
متنفرم، بازیهایی هستند که همتیمشان نیستم
در توبرهی خاکخوردهی نفرتِ من، اینروزها رونق بهپاست
راستش منِ آنروزها را بیشتر دوست دارم و منِ
اینروزها را بیشتر قبول
فقط یک چیز نگرانم میکند دارد به فهرست دوست نداشتنهایم مدام اضافه میشود و این میترساندم
"آستانهی رمیدگی" من تا کجاست؟
#عاشقانہ
#حس_خوب
#آموزنده
#انڪَیزشی
#𝒔𝒂𝒏𝒂𝒛_𝒌𝒉𝒂𝒏𝒐𝒎𝒎
۱۲.۴k
۱۹ مهر ۱۴۰۲