انسانی را در خود کشتم

انسانی را در خود کشتم

انسانی را در خود زادم

و در سکوت دردبار خود...مرگ و زندگی را شناختم.

اما میان این هر دو

لنگر پر رفت و آمد دردی بیش نبودم:

درد مقطع روحی که شقاوتهای نادانی اش را از هم دریده است...

تنها

هنگامی که خاطره ات را می بوسم

در می یابم دیری ست که مرده ام

چرا که لبان خود را از پیشانی خاطره ی تو سردتر می یابم

از پیشانی خاطره ی تو...

ای یار

ای شاخه ی جدا مانده ی من!


#استاد_احمدشاملو
دیدگاه ها (۳)

کاش خودم را جایی جا بگذارمو برگردم ببینم کهنیستم!ناهید سلطان...

رود می روداماتمام نمی شودپدرم رود بود ...#فاطمه_ضیاءالدینی

تو را دوست دارمنمی خواهم تو را با آب... یا بادبا تقویم میلاد...

با عشق،سیب هم طعم دیگری ست...سهراب سپهری

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط