{•°توهم عاشقی°•} ----» PT35
{•°توهم عاشقی°•} ----» PT35
جیمین: دیگه بسه! (با صدای خیلی آروم)
ا.ت: چی؟
جیمین: نمیخام ازت دور باشم
ا.ت: منم نمیخام... رو مخمه:)
آروم خنده تو گلویی کرد و چشماشو بست
دستامو دور صورتش قاب کردم و مجبورش کردم بهم نگاه کنه ، آروم صورتمو نزدیکش کردم و لبامو روی لباش گذاشتم
هیچ حرکتی نکردم ، بعد از چند ثانیه شروع کرد به حرکت دادن لباش ، آروم همو میبوسیدیم....
بعد از چند مین نفس کم آوردم و خودمو ازش جدا کردم، چشمامو باز کردم و با چشمای قهوه ایش روبه رو شدم که با نیاز داشت بهم زل میزد
جیمین: نظرت چیه یچیز متفاوتو امتحان کنیم؟
ا.ت: چیو؟
جیمین: برو آماده شو بعدا خودت میفهمی
بلند شدم رفتم سمت کمد ، ی مینیاسکرت مشکی و یه پیرهن سفید برداشتم ، پوشیدمشون و از توی جا کفشی نیمبوت مشکیمو برداشتم و اونارو هم پوشیدم
رفتم سمتش ، اونم آماده شده بود ، یه پیرهن سفید و شلوار جین مشکی تنش بود (لباس هردوشونو تو اسلایدای بعد میزارم)
ا.ت: خب ، قراره کجا بریم
جیمین: یه جای خوب... در ضمن ، قول نمیدم لباستو تو تنت سالم بزارم... بهت گفته بودم لباس باز نپوشی!
ا.ت: وقتی تو همرامی فکر نمیکنم مشکلی باشه
جیمین: رو حرف من حرف نزن ، فقط دنبالم بیا
رفتم سمتش و بازوشو گرفتم ، باهم از خونه خارج شدیم
سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم
.........
ظاهراً رسیده بودیم اونجایی که میخاست منو بیاره ، یه عمارت بیرون از شهر بود ، حیاطش با مساحت یه شهر برابری میکرد... ماشینو وسط حیاط پارک کرد
جیمین: همینجا بشین تا برگردم
اینو گفت و از ماشین پیاده شد ، به طرف صندوق عقب رفت و درشو باز کرد ، ی کیف بزرگ مشکی از توش برداشت
در عقب ماشینو باز کرد و نشست درو بست و کیف رو باز کرد
ادامه اسماته هرکس میخاد ( و جنبه خوندنشو داره ) عدد ۳۶ رو کامنت کنه پیوی واسش میفرستم🗿🖐🏻
جیمین: دیگه بسه! (با صدای خیلی آروم)
ا.ت: چی؟
جیمین: نمیخام ازت دور باشم
ا.ت: منم نمیخام... رو مخمه:)
آروم خنده تو گلویی کرد و چشماشو بست
دستامو دور صورتش قاب کردم و مجبورش کردم بهم نگاه کنه ، آروم صورتمو نزدیکش کردم و لبامو روی لباش گذاشتم
هیچ حرکتی نکردم ، بعد از چند ثانیه شروع کرد به حرکت دادن لباش ، آروم همو میبوسیدیم....
بعد از چند مین نفس کم آوردم و خودمو ازش جدا کردم، چشمامو باز کردم و با چشمای قهوه ایش روبه رو شدم که با نیاز داشت بهم زل میزد
جیمین: نظرت چیه یچیز متفاوتو امتحان کنیم؟
ا.ت: چیو؟
جیمین: برو آماده شو بعدا خودت میفهمی
بلند شدم رفتم سمت کمد ، ی مینیاسکرت مشکی و یه پیرهن سفید برداشتم ، پوشیدمشون و از توی جا کفشی نیمبوت مشکیمو برداشتم و اونارو هم پوشیدم
رفتم سمتش ، اونم آماده شده بود ، یه پیرهن سفید و شلوار جین مشکی تنش بود (لباس هردوشونو تو اسلایدای بعد میزارم)
ا.ت: خب ، قراره کجا بریم
جیمین: یه جای خوب... در ضمن ، قول نمیدم لباستو تو تنت سالم بزارم... بهت گفته بودم لباس باز نپوشی!
ا.ت: وقتی تو همرامی فکر نمیکنم مشکلی باشه
جیمین: رو حرف من حرف نزن ، فقط دنبالم بیا
رفتم سمتش و بازوشو گرفتم ، باهم از خونه خارج شدیم
سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم
.........
ظاهراً رسیده بودیم اونجایی که میخاست منو بیاره ، یه عمارت بیرون از شهر بود ، حیاطش با مساحت یه شهر برابری میکرد... ماشینو وسط حیاط پارک کرد
جیمین: همینجا بشین تا برگردم
اینو گفت و از ماشین پیاده شد ، به طرف صندوق عقب رفت و درشو باز کرد ، ی کیف بزرگ مشکی از توش برداشت
در عقب ماشینو باز کرد و نشست درو بست و کیف رو باز کرد
ادامه اسماته هرکس میخاد ( و جنبه خوندنشو داره ) عدد ۳۶ رو کامنت کنه پیوی واسش میفرستم🗿🖐🏻
۱۷.۷k
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.