متضاد من و تو
متضاد من و تو
Part 8
چشمانش بعد از چند بار به همزدن بهتر شده بود .به طرف راست چرخید وبا چهره ی دخترک روبه رو شد اصلا باورش نمیشد که انجا پیش اوست .پائین رفت ودخترک را دراغوش کشید و به تخت بازگردانید پس از اینکه لباس هایش را عوض کرد سنگینی نگاه کسی را حس کرد برگشت .روی تخت نشسته بود و داشت از پنجره بیرون را نگاه میکرد سپس سرش را برگردانید و بااوچشم در چشم شد .
+به. یاد نن ندارم ک ه که به ان م مرد بب گویم ب برا یم خ خر گوش بخخ رد می میشود ب برایم ته تهیه ککنید ؟؟؟؟
×حتما. راستی از وسایل رازی بودید ؟
+اری من بسیار از شما متشکر هستم
کسی در را باز کرد نیلان از ترس فردی که ایوان صدایش میزنند باشد نصف بدنش را به زیر پتو داد . به طوری که معلوم نبود لباس بر تن دارد یانه سپس نیکلای وارد شد و بلند گفت
÷سی کون قراره .....
ولی چشمش
به نیلان افتاد نیشش باز شد و از سیگما پرسید
÷دیشب چیکار کردی شیطون ؟
دخترک و او همانند گرجه شده بودند . که نیلان گفت
+این ذهن شمااست که منحرف است . ذهن ما اینگونه نیست .
÷پس چرا نصف بدن خود را پنهان کردید ؟
نیلان پتو را از روی خود پائین کشید .
+بفرمایید. جناب نیکولای منحرف
نیکولای که انگار باخته بود گفت
÷اما به هر حال شاید دیشب بوده وبعد شما لباس به تن کرده اید .
سیگماکه. که ساکت بود خونش به جوش امده و گفت
×اره از همون کارها کردیم مگه به تو مربوطه ؟
نیشش بیشتربازشد . واز اتاق خارج شد. به سمت در بنفش رنگ رفت و در این حین داد زد
÷داس کون داس کون دیشب دیشب
سیگما هم دوان دوان به دنبال او بود و میگفت
×خفه شو. ساکت مردک بی ابرو ساکت
نیلان که قرمز تر شده بود همه بدنش را زیر پتو جمع کرد و به فکر فرو رفت یعنی چه میشد ؟
ایا نیکلای زنده میماند ؟
این خبر به گوش دایوفیسکی میرسید ؟
Part 8
چشمانش بعد از چند بار به همزدن بهتر شده بود .به طرف راست چرخید وبا چهره ی دخترک روبه رو شد اصلا باورش نمیشد که انجا پیش اوست .پائین رفت ودخترک را دراغوش کشید و به تخت بازگردانید پس از اینکه لباس هایش را عوض کرد سنگینی نگاه کسی را حس کرد برگشت .روی تخت نشسته بود و داشت از پنجره بیرون را نگاه میکرد سپس سرش را برگردانید و بااوچشم در چشم شد .
+به. یاد نن ندارم ک ه که به ان م مرد بب گویم ب برا یم خ خر گوش بخخ رد می میشود ب برایم ته تهیه ککنید ؟؟؟؟
×حتما. راستی از وسایل رازی بودید ؟
+اری من بسیار از شما متشکر هستم
کسی در را باز کرد نیلان از ترس فردی که ایوان صدایش میزنند باشد نصف بدنش را به زیر پتو داد . به طوری که معلوم نبود لباس بر تن دارد یانه سپس نیکلای وارد شد و بلند گفت
÷سی کون قراره .....
ولی چشمش
به نیلان افتاد نیشش باز شد و از سیگما پرسید
÷دیشب چیکار کردی شیطون ؟
دخترک و او همانند گرجه شده بودند . که نیلان گفت
+این ذهن شمااست که منحرف است . ذهن ما اینگونه نیست .
÷پس چرا نصف بدن خود را پنهان کردید ؟
نیلان پتو را از روی خود پائین کشید .
+بفرمایید. جناب نیکولای منحرف
نیکولای که انگار باخته بود گفت
÷اما به هر حال شاید دیشب بوده وبعد شما لباس به تن کرده اید .
سیگماکه. که ساکت بود خونش به جوش امده و گفت
×اره از همون کارها کردیم مگه به تو مربوطه ؟
نیشش بیشتربازشد . واز اتاق خارج شد. به سمت در بنفش رنگ رفت و در این حین داد زد
÷داس کون داس کون دیشب دیشب
سیگما هم دوان دوان به دنبال او بود و میگفت
×خفه شو. ساکت مردک بی ابرو ساکت
نیلان که قرمز تر شده بود همه بدنش را زیر پتو جمع کرد و به فکر فرو رفت یعنی چه میشد ؟
ایا نیکلای زنده میماند ؟
این خبر به گوش دایوفیسکی میرسید ؟
۱.۲k
۱۸ دی ۱۴۰۱