نظافتچی ساختمان یک زن جوان است که هر هفته همراه دخترک

نظافتچی ساختمان یک زن جوان است که هر هفته همراه دخترک ۴-۵ ساله ش می آید....
امروز درست جلوی واحد ما صدای تی کشیدنش قاطی شده بود با گپ زدنش با بچه...
پاورچین، بی صدا، کاملا فضول، رفتم پشت چشمیِ در.
بچه را نشانده بود روی یک تکه موکت روی اولین پله ...
بچه: بعد از اینجا کجا میریم؟
مامان: امروز دیگه هیچ جا، شنبه ها روز خاله بازیه...
کمی بعد بچه می پرسد: فردا کجا میریم؟
مامان با ذوق جواب می دهد: فردا صبح می ریم اون جا که یه بار من رو پله هاش سُر خوردم!
بچه از خنده ریسه می رود....
‏نمیدانم ساختمان بستنی چیست. ولی در ادامه از ساختمان پاستیل و چوب شور هم حرف می زنند.
بعد بچه یک مورچه پیدا میکند... دوتایی مورچه را هدایت می کنند روی یک تکه کاغذ و توی یک گلدان توی راه پله پیاده اش میکنند که "بره پیش بچه هاش و بگه منو یه دختر مهربون نجات داد تا زیر پا نمونم"
‏نظافت طبقه ما تمام میشود...
دست هم راه میگیرند و همین طور که می روند طبقه پایین درباره آن دفعه حرف می زنند که توی آسانسور ساختمان بادام زمینی گیر افتاده بودند.

مزه ی این مادرانگی کامم را شیرین می کند
‏مادرانگی که به زاییدن و سیر کردن و پوشاندن خلاصه نشده. مادر بودن که به مهدکودک دو زبانه، لباس مارک، کتاب ضدآب و برشتوکِ عسل و بادام نیست.

ساختن دنیای زیبا وسط زشتی ها،
از مادر، مادر می سازد.


سودابه فرضی پور

.
دیدگاه ها (۰)

مثلا بغلم کنی و کنار گوشم آهسته بگویی:بیخیالِ تقویم ها نازخا...

📝قرار نیست همه آدمهاعشق اولشان بشود عشق زندگیاولین آدم صرفا ...

اونجا که شاملو در وصف بعضی آدما در زندگیمون میگه:زندگی ترکم ...

-ولی بوسه از پیشونی یه جوری قشنگه که انگار یه پیامی مثل "قرب...

p1ساعت نزدیک ۲نصف شب بود و هنوز تهیونگ خونه نیومده بود خیلی ...

black flower(p,227)

خب بچه ها زنگ مرگه....حدود ی هفته دو هفته پیش توی یکی از مدا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط