چن پارتی دازای🍷♥
چن پارتی دازای🍷♥
*درخواستی 🦋💦*
خب اول بگم ک کلا ب فضای انیمه هیچ ربطی نداره کلا ممکنه خانوادش متفاوت باشن و اینا کلا اصن ب انیمه هیچ ربطی نداره💙🍓
طبق درخواست های فراواننننن... هنتای داره بله🥲😔🤝
خب بریم برا شروع 🌝🌚
پارت1🍷♥
ا/ت داشت با سرعت به سمت شرکت اوسامو میدویید در هین دویدن ب ساعتش نگاه میکنه: 6:54( صبح)
ا/ت:دیر میرسم دیر میرسم
وقتی ب جلوی در شرکت میرسته چن لحظه وای میسته و دستش و روی زانو هاش میزاره و سرش رو ب سمت پایین میندازه و نفس نفس میزنه
بعد ک آروم شد ب سمت شرکت قدم بر میداره
وقتی وارد شرکت شد دازای روبروش وایساده بود
دازای:ساعت 7:30 هست خانم ا/ت نیم ساعت دیر کردید
ا/ت:معذرت میخوام آلارم گوشیم زنگ نخورد خواب موندم
دازای:دلیل خوبی نیست خانم ا/ت میدونید ک کلی کار روی سرمون ریخته ینی حتی باید نیم ساعت زود تر برسید اینجا ولی..
ا/ت:حق دارید... شرمنده
دازای:لطفا تکرار نشه
ا/ت:چشم
بعدش ا/ت ب سمت دفترش داخل شرکت قدم برداشت و دازای با چرخوندن سرش اونو نگاه میکرد
ا/ت متوجه نگاه های سنگین دازای روی خودش شد و سرعتش رو بالا برد تا زود ب دفتر برسه
دازای هم بعدش ب سمت دفتر خودش رفت
ساعت 12:56( شب)
ا/ت داشت برگه هارو مرتب میکرد ک چشمش ب ساعت افتاد
ب سمت دفتر دازای رفت
تق تق( در زدن)
دازای:بفرمایید
ا/ت: شرمنده قربان ساعت 12:56 میتونم برم؟
دازای:یک لحظه
دازای یک دفتر از کشو ی میزش در اورد و شروع به ورق زدن کرد ( این دفتر دفتری ک مثلا هر کارمند یک برگه جدا داره که مثلا اگه دیر بیاد یا زود بیاد یا بد رفتاری کنه و مبلق حقوقش رو دازای داخل اون مینویسه)
دازای:آها پیداش کردم ا/ت ا/ب ( اسم و فامیلی)
خانم ا/ت شما امروز نیم ساعت دیر اومدید پس نیم ساعت اضافه کاری دارید
ا/ت توی ذهنش:وات ده هل
ا/ت:های( چشم)
یوهووو دستم😔😂💔
نظراتتون تو کامنت ها بگین
حمایت کنید تا پارت بعدی بزارم💙♥
*درخواستی 🦋💦*
خب اول بگم ک کلا ب فضای انیمه هیچ ربطی نداره کلا ممکنه خانوادش متفاوت باشن و اینا کلا اصن ب انیمه هیچ ربطی نداره💙🍓
طبق درخواست های فراواننننن... هنتای داره بله🥲😔🤝
خب بریم برا شروع 🌝🌚
پارت1🍷♥
ا/ت داشت با سرعت به سمت شرکت اوسامو میدویید در هین دویدن ب ساعتش نگاه میکنه: 6:54( صبح)
ا/ت:دیر میرسم دیر میرسم
وقتی ب جلوی در شرکت میرسته چن لحظه وای میسته و دستش و روی زانو هاش میزاره و سرش رو ب سمت پایین میندازه و نفس نفس میزنه
بعد ک آروم شد ب سمت شرکت قدم بر میداره
وقتی وارد شرکت شد دازای روبروش وایساده بود
دازای:ساعت 7:30 هست خانم ا/ت نیم ساعت دیر کردید
ا/ت:معذرت میخوام آلارم گوشیم زنگ نخورد خواب موندم
دازای:دلیل خوبی نیست خانم ا/ت میدونید ک کلی کار روی سرمون ریخته ینی حتی باید نیم ساعت زود تر برسید اینجا ولی..
ا/ت:حق دارید... شرمنده
دازای:لطفا تکرار نشه
ا/ت:چشم
بعدش ا/ت ب سمت دفترش داخل شرکت قدم برداشت و دازای با چرخوندن سرش اونو نگاه میکرد
ا/ت متوجه نگاه های سنگین دازای روی خودش شد و سرعتش رو بالا برد تا زود ب دفتر برسه
دازای هم بعدش ب سمت دفتر خودش رفت
ساعت 12:56( شب)
ا/ت داشت برگه هارو مرتب میکرد ک چشمش ب ساعت افتاد
ب سمت دفتر دازای رفت
تق تق( در زدن)
دازای:بفرمایید
ا/ت: شرمنده قربان ساعت 12:56 میتونم برم؟
دازای:یک لحظه
دازای یک دفتر از کشو ی میزش در اورد و شروع به ورق زدن کرد ( این دفتر دفتری ک مثلا هر کارمند یک برگه جدا داره که مثلا اگه دیر بیاد یا زود بیاد یا بد رفتاری کنه و مبلق حقوقش رو دازای داخل اون مینویسه)
دازای:آها پیداش کردم ا/ت ا/ب ( اسم و فامیلی)
خانم ا/ت شما امروز نیم ساعت دیر اومدید پس نیم ساعت اضافه کاری دارید
ا/ت توی ذهنش:وات ده هل
ا/ت:های( چشم)
یوهووو دستم😔😂💔
نظراتتون تو کامنت ها بگین
حمایت کنید تا پارت بعدی بزارم💙♥
۴.۸k
۱۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.