ماییم قدیم عشق باره

ماییم قدیم عشق باره
باقی دگران همه نظاره

نظارگیان ملول گشتند
ماند این دم گرم شعله خواره

چون چرخ حریف آفتابیم
پنهان نشویم چون ستاره

انگشت نما و شهره گشتیم
چون اشتر بر سر مناره

از ما بنماند جز خیالی
و آن نیز برفت پاره پاره

مردان طریق چاره جستند
با هستی خود نبود چاره

در آتش عشق صف کشیدند
چون آهن و مس و سنگ خاره

مردانه تمام غرق گشتند
اندر دریای بی‌کناره
دیدگاه ها (۳)

عاقبت با ساز غم رقصیدو رفتبی وفا بر عشق من خندیدو رفتلب نهاد...

کاش دو نفر به یه اندازه دلشون واسه هم تنگ میشدخیلی غم انگیزه...

بانوهزاراڹ گل بهاریهزاراڹ بوسهتقدیمتچراکه تویامادرییامادرمیش...

آخرین......آخرین جمعۂ سالآخرین لحظہ هایی ڪہصفِ آرزوهای بہ ج...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط