فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت

فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت
دیدیم کزین جمعِ پراکنده کسی رفت
شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ
زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت
آن طفل که چون پیر از این قافله درماند
وآن پیر که چون طفل به بانگ جرسی رفت
از پیش و پس قافله ی عمر میندیش
گه پیشروی پی شد و گه بازپسی رفت
ما همچو خسی بر سر دریای وجودیم
دریاست چه سنجد که بر این موج خسی رفت
رفتی و فراموش شدی از دل دنیا
چون ناله ی مرغی که ز یاد قفسی رفت
رفتی و غم آمد به سر جای تو ای داد
بیدادگری آمد و فریادرسی رفت
این عمر سبکسایه ی ما بسته به آهی است
دودی ز سر شمع پرید و نفسی رفت.
دیدگاه ها (۱)

ما تو قرن بیست و یک زندگی میکنیم و شرم بر ما که هنوز نژاد پر...

• #Daydreamامروز، عجب روزی بود! همه غافلگیر شدیم. ما در خانه...

"از روزی که متوجه شدم زنده‌ام و می‌بینم و می‌شنوم و لمس میکن...

• #Daydreamبرعکس همه‌ی آدما که روزا رو به شبا ترجیح میدن ،من...

سعدیا دی رفت و فردا همچنان موجود نیست # در میان این و آن فرص...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط