امروز هشتم محرم بود و عصر به خانه سایه رفتیم. سایه مغموم
امروز هشتم محرم بود و عصر به خانه سایه رفتیم. سایه مغموم بود و از چشمهایش معلوم بود گریه کرده.
عاطفه گفت: “بازم شیطونی کردین؟” سایه خندید.
_پرسیدم “اتفاقی افتاده؟”
سایه گفت: “نه! شما میدونین که تلویزیون همیشه جلوم روشنه. هر کانالی هم که میزنم داره روضه و نوحه نشون میده. من هم گوش میکنم و خب گریهام میگیره. میشینم با اینها گریه میکنم. (لبخند میزند.)
پس از چند دقیقه گپ و گفت، سایه میگوید:
“سالها پیش یک شعری گفتم به اسم «اربعین» که تمومش نکردم.”
با تعجب اصرار میکنم شعر را بخواند و میخواند:
یا حسین بن علی
خون گرم تو هنوز
از زمین می جوشد
هر کجا باغ گل سرخی هست
آب از این چشمه خون می نوشد.
کربلایی است دلم...
📖 قسمتی از کتاب پیر پرنیان اندیش در صحبت سایه
عاطفه گفت: “بازم شیطونی کردین؟” سایه خندید.
_پرسیدم “اتفاقی افتاده؟”
سایه گفت: “نه! شما میدونین که تلویزیون همیشه جلوم روشنه. هر کانالی هم که میزنم داره روضه و نوحه نشون میده. من هم گوش میکنم و خب گریهام میگیره. میشینم با اینها گریه میکنم. (لبخند میزند.)
پس از چند دقیقه گپ و گفت، سایه میگوید:
“سالها پیش یک شعری گفتم به اسم «اربعین» که تمومش نکردم.”
با تعجب اصرار میکنم شعر را بخواند و میخواند:
یا حسین بن علی
خون گرم تو هنوز
از زمین می جوشد
هر کجا باغ گل سرخی هست
آب از این چشمه خون می نوشد.
کربلایی است دلم...
📖 قسمتی از کتاب پیر پرنیان اندیش در صحبت سایه
۱.۳k
۰۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.