واژههایم زجر دارد پس غزلخوانی تمام

واژه‌هایم زجر دارد، پس غزلخوانی تمام
لیقه در جوهر تلف شد، شعر عرفانی تمام

گرگ چشمی شب ربود آن گله‌ء آهوی من
بقچه‌ات را جمع کن ای دل، که چوپانی تمام

صاحب این خانه بر دلها لحاف غم کشید
مُرد... بگذر چشم خیسم! شب، نگهبانی تمام

کوچه از اشکت بریده، سیل بالا می‌زند
گور ابرَت را بکن، آن فصل بارانی تمام

تیغ مردن بیخ موی عشق و احساسم زدم
خالی از حسم شنیدی! مو پریشانی تمام

سال سختی بود... نجوای من و کاغذ، قلم...
بگذرد... پس این تو و این شعر پایانی... تمام

#راضیه_فولادون
دیدگاه ها (۲)

در این شب بی خانگی با تکیه بر دیوانگی سر میکنم با زندگی ای ع...

امروز منم که راهیِ کوی تواَمامیدِ وصال می کشد سویِ تواَمتا د...

خَبر این‌است، دلِ سوخته‌ای آب شدهو غَزل در پَسِ یک‌ حادثه بی...

داغِ عشقِ یک نفر رویِ دلم جامانده است همچنان یوسف که در دام ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط