رفاقت،شهادت...
«از زبان همسر شهید»
یک هفته از شروع زندگی ما در تهران می گذشت، تنها در خانه نشسته بودم که کنار بخاری خوابم برد، در خواب صدایی عجیب در گوشم می پیچید و کلمه شهید صیاد شیرازی را می شنیدم.
کمکم صدا نزدیک تر می شد، او به من می گفت تو هم روزی همسر شهید خواهی شد درست مانند همسر شهید صیاد شیرازی
با تکرار این جمله های پی در پی از خواب پریدم، حس عجیبی داشتم، تا مدتها به این خواب فکر می کردم اما صلاح ندیدم به همسرم بگویم با خودم می گفتم او به عملیات ها می رود لحظات سخت و حساسی را تجربه می کند، با گفتناین موضوع ذهنش را درگیر نکنم، او با گامهای استوار و اراده آهنین و عشق و علاقه تمام خدمت صادقانه می کرد.
من بعد از شهادت حاج مهدی فهمیدم تنها من نبودم که رازی در دلم داشتم او نیز رازی را همیشه از من پنهان می کرده و این راز بعد از شهادتش توسط همکار و همرزمانش بر ملا شد.
من چقدر آه کشیدم و اشک ریختم و یقین دارم او شهید گمنام است چرا که همیشه خودش می خواست که گمنام بماند.
حاج مهدی بیشتر مواقع پایش را دراز میکرد و زانویش که درد می کرد کیسه ابگرم می گذاشت، من می گفتم حتما به خاطرکار سخت و عملیات ها و .. است اما حقیقت این بود که در پای او ترکش بوده و ترجیح داده بود به ما نگوید تا نگران نشویم، وقتی شنیدم جگرم آتش گرفت و بیشتر برای مظلومیت و گمنامی اش اشک ریختم.
✨🧡🌱
#شهید_مهدی_توسنگ
یک هفته از شروع زندگی ما در تهران می گذشت، تنها در خانه نشسته بودم که کنار بخاری خوابم برد، در خواب صدایی عجیب در گوشم می پیچید و کلمه شهید صیاد شیرازی را می شنیدم.
کمکم صدا نزدیک تر می شد، او به من می گفت تو هم روزی همسر شهید خواهی شد درست مانند همسر شهید صیاد شیرازی
با تکرار این جمله های پی در پی از خواب پریدم، حس عجیبی داشتم، تا مدتها به این خواب فکر می کردم اما صلاح ندیدم به همسرم بگویم با خودم می گفتم او به عملیات ها می رود لحظات سخت و حساسی را تجربه می کند، با گفتناین موضوع ذهنش را درگیر نکنم، او با گامهای استوار و اراده آهنین و عشق و علاقه تمام خدمت صادقانه می کرد.
من بعد از شهادت حاج مهدی فهمیدم تنها من نبودم که رازی در دلم داشتم او نیز رازی را همیشه از من پنهان می کرده و این راز بعد از شهادتش توسط همکار و همرزمانش بر ملا شد.
من چقدر آه کشیدم و اشک ریختم و یقین دارم او شهید گمنام است چرا که همیشه خودش می خواست که گمنام بماند.
حاج مهدی بیشتر مواقع پایش را دراز میکرد و زانویش که درد می کرد کیسه ابگرم می گذاشت، من می گفتم حتما به خاطرکار سخت و عملیات ها و .. است اما حقیقت این بود که در پای او ترکش بوده و ترجیح داده بود به ما نگوید تا نگران نشویم، وقتی شنیدم جگرم آتش گرفت و بیشتر برای مظلومیت و گمنامی اش اشک ریختم.
✨🧡🌱
#شهید_مهدی_توسنگ
۱۹.۰k
۱۴ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.