من عقابی بودم که نگاه یک مار

من عقابی بودم که نگاه یک مار
سخت آزارم داد
بال بگشودم و سمتش رفتم
از زمینش کندم
به هوا آوردم
آخر عمرش بود که فریب چشمش سخت جادویم کرد
در نوک یک قله آشیانش دادم که همین دل رحمی چه بروزم آورد
عشق جادویم کرد
زهر خود بر من ریخت
از نوک قله به زمین افتادم
تازه آمد یادم من عقابی بودم
بر فراز یک کوه آشیان خود را به نگاهی دادم
دیدگاه ها (۶)

#206 #ماشین #زنجیر #پل #قفل #سوتی #شوخی #خنده #صرفاجهت

#فرق_خواهر_بزرگتر_با_برادر_بزرگتر

خداوندا ، در این آخرین روزهای سالدل مردمان این سرزمین را چنا...

یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ یَا مُدَبِّرَ اللَّ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط