ناگهان از دل دریای وجود

.

ناگهان، از دل دریایِ وجود،
«گوهری کز صدف کون و مکان بیرون بود»؛ به جهان چهره نمود!
پرتو طبع بلندش «ز تجلی دم زد»
هر چه معیار سخن بر هم زد
تا «گشود از رخ اندیشه نقاب»،
هر چه جز عشق فروشست به آب!
می‌چکد از سخنش آب حیات
نه غزل، «شاخِ نبات»!

فریدون_مشیری


. 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
دیدگاه ها (۹)

به فلک می رسد از روی چو خورشید تو نورقل هو الله احد؛ چشم بد ...

شب و روز در ره تو، منِ مبتلا نشستهتو گذر کنى، نگوئى تو کِئى ...

عصرتون بخیر ❤

😅😅👌

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط