یک چهار شنبه و یک نم نم باران خیالی

یک چهار شنبه و یک نم نم باران خیالی
من باشم و آن دلبر زیبای شمالی

در حاشیه ی جنگل سرسبز گلستان
یک آتش و طعم خوش یک چای ذغالی

تصویر قشنگ نم باران روی آتش
یک منظره ی دیدنی و جالب و عالی

وقتی که هم آغوش شوند آتش و باران
بر داغ و کبودی بزند سرد و زلالی

لرزیدن دستش که به دستم گره خورده
یا لمس نگاهش که شود حال به حالی

من مست لبش باشم و او چای بریزد
قوری ست که هی پر شود و خالی خالی

من در پی ترفند که یک بوسه بگیرم
حتّی شده با حیله گری، آن سوی شالی

این قصّه که خواندید خیالات دلم بود
آن هم چه خیالی، خیالات محالی!!

از بس که قشنگ است بنا دارم از امروز
هر هفته خیالی کنم این حول و حوالی!!!...
دیدگاه ها (۳)

همه رفتند ، فقط من عقب قافله ام . . .بی حواسم ، کسلم ، ساکت ...

قهر چشمانت دلم را تکّه تکّه می کندگر نباشی در وجودم ...

اگرخاموشم این شبها ،درون سینه غم دارم اگر دلگیــرم و تنهــا ...

هر جا که حرفت شدم همان دمگریه کردمخود را به یک گوشه کشاندمگر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط