بچه که هستیم

بچه که هستیم
از شب میترسیم
به خاطر تاریکی، به خاطر تنهایی…
بزرگ که می شویم
باز هم از شب میترسیم
اما نه به خاطر تاریکی، یا تنهایی!
از خاطراتی می ترسیم که تا چشمانمان را
می بندیم بر سرمان آوار می شوند
به گلویمان می چسبند و راه نفسمان را بند
می آورند …
از فکر و خیال آدمهایی که روزهای زیادی دوستشان داشتیم و حالا هر شب یادشان جانمان را می گیرد
از رفتن های کشنده میترسیم …
از فراموش نکردن های مرگ آور!!
#فرشته_رضایی
دیدگاه ها (۲)

•-خودم را دوست دارمهمه جا همراهم بودههمه جایک بار نگفتحاضر ن...

•-شاد بودن چیزیه کهباید خودت به زندگی اضافه کنیبقیه نمی تونن...

مشت میکوبم بر در پنجه میسایم بر پنجره هامن دچار خفقانم خفقان...

دنیای عجیبی داریم!یک نفرحتماً باید رفته باشدتا دوستش داشته ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط