کجای قصه

کجای قصه ؛
نگفته ام دوستت دارم؟!
بگذار فکر کنم
هیچ کجا انگار!
تا یادم می آید، بهانه هایم هم،
پُر بود از فریاد، فریاد اینکه،
دیوانه!‌من دیوانه توام!
اما ببخش مرا
انگار همچون کودکی نوزاد بوده ام
که هرچه تقلا می کند
کسی نمی فهمد که شیر می خواهد
که گرمای تن مادر می خواهد ....
اما حالا که می نویسم
بارها بخوان! بلند بخوان!
دیوانه، دوستت دارم...
دیدگاه ها (۲)

همیشه عاشق آدمای مغرور بودم.چون گفتن "دوست دارم" خیلی واسشون...

یک انسان کامل...انسانی‌ست که از هر دو وجه زنانگی و مردانگی ر...

هر زنی حق داردکه دیوانه وار عاشق شودهر زنی حق داردبرای یک با...

یادمان باشد ما مردها به اشتباه فکر می کنیم که زنها شیفته ی م...

#غمنامه‌ای‌برای‌طُ...گاهی شعر میخوانم ولی چه سود در خاطرم نم...

#طلوعِ‌چشمهایت...به خیالم می‌روی و از یاد خواهم برد نگاه ملی...

🍁با هر قلمی به هر زبانی از غصه نوشتن ، حال تن زخمی را دارد ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط