آژانس دونفره پارت ۲۰

توکیو_شب ۷/۲۶
*خلاصه‌ای از پارت قبل* اینجوری شد که قتی به مقر دشمنشون می‌رسن دازای متوجه میشه که از قبل رامپو و چویا به اون شک داشتن و اونا هم بدون توجه به حرف‌های دازای به اون شلیک می‌کنن! ، دازای پخش زمین میشه رامپو نقشه رو از دست دازای می‌گیره و احساس می‌کنه که دشمنش رو از سر راه برداشته ولی بعد چویا تفنگ رو به سمت رامپو هم می‌گیریم!

رانپو: داری چیکار می‌کنی!؟
چویا:کاراگاه! ؛...... وقتی اتفاقی وارد گروه من و دازای شدی فکر کردم که دیگه کارم تمومه ولی وقتی بهم گفتی که به دازای شک داری ، *پوز خند* دیگه خیالم راحت شد!
رانپو: ببینم داری راجع به چی حرف می‌زنی!؟ سرت به جایی خورده؟!
چویا: خوب راستش و بخوای، قبل از اینکه این اتفاق‌ها بیفته یه شب توی اتاقم بودم و یهو به این فکر افتادم که "چند تا آرزو دارم که هنوز بهشون نرسیدم؟" بعد تصمیم گرفتم طبق یه افسانه قدیمی دنبال یک کتاب برم، اون کتاب قرار بود بهم بگه چیکار کنم تا به آرزوم برسم ولی وقتی که کتاب رو باز کردم چیزی رو دیدم خودم رو هم شوکه کرد!
توی اون کتاب گفته بود اگر تمام دازای ها از بُعدهای متفاوت یک جا جمع بشن، کسی که اونا رو فرا خونده می‌تونه یه آرزو کنه و فکر می‌کنی من چیکار کردم؟ خب معلومه، اونا رو فراخوندم! هیچ می‌دونی چقدر کار سختی بود؟ واقعا از پا در اومدم! هع دروغ گفتم،.. فکر کردی برای من،.. ناکاهارا چویا،.. یه همچین کاری سخته؟ می‌دونی تنها استثنایی که اجازه می‌داد یکی از اون دازای ها توی مراسم نباشه این بود که مُر+ده باشه! ، خب من قصد نداشتم بکشمشون می‌خواستم بعد از اینکه کارم تموم شد، اونا رو به بُعدهای خودشون برگردونم، ولی متاسفانه، یا خوشبختانه، مجبور بودم دازای بُعد خودمون رو به خاطر لو نرفتن نقش‌ام بُک+شم!
*صدای شلیک گلوله
رانپو به زمین افتاد! ، و چویا هم با استفاده از موهبتش از اونجا رفت!.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
دیدگاه ها (۶)

سلااااام من برگشتم 😃👋🏻خب تو به دنیای انیمه میری نتیجه چی میش...

مرسییییییییییی 😍😍یادت نره به گوجو بگی ها 😉😂

آژانس دونفره پارت ۱۹

"بغض" واژه سنگینیه بعضی وقتا وقتی خیلی خوشحالی از یه جایی که...

قهوه تلخپارت ۵۸ ویو چویا با بوی خوبی چشمام رو باز کردم. دازا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط