اجازه هست
اجازه هست
تو را همچون پیراهنی سپید به تن کنم
تا داغِ سوخته یِ تنم را بپوشانی ؟
یا تو را
بِسانِ شعرِ عاشقانه ای سپید بِسُرایم
تا شراره هایِ تبدارِ واژه هایم را
نهفته سازی؟
یا تو را
همسانِ یک نسیم در آغوش بِگیرم
تا گداختگیِ آهنِ تنم
به خنکایِ وزشِ آن خاموش شود؟
ای دردِ خوش نشسته به جانِ من،
ای دردت به جانِ من ،
اجازه هست
سوالی بپرسم از شما
حالِ دلت بی من خوب است؟
#عارف_اخوان
تو را همچون پیراهنی سپید به تن کنم
تا داغِ سوخته یِ تنم را بپوشانی ؟
یا تو را
بِسانِ شعرِ عاشقانه ای سپید بِسُرایم
تا شراره هایِ تبدارِ واژه هایم را
نهفته سازی؟
یا تو را
همسانِ یک نسیم در آغوش بِگیرم
تا گداختگیِ آهنِ تنم
به خنکایِ وزشِ آن خاموش شود؟
ای دردِ خوش نشسته به جانِ من،
ای دردت به جانِ من ،
اجازه هست
سوالی بپرسم از شما
حالِ دلت بی من خوب است؟
#عارف_اخوان
۸۸
۰۶ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.