تصمیم می گیری ریشت را بزنی،
تصمیم میگیری ریشت را بزنی،
میایستی جلوی آینه، صورتت را با خمیر ریش میپوشانی و کمی مالش میدهی، بعد آرام و با حوصله تیغ را میکشی روی صورتت، با دقت صورتت را میتراشی، هر بار لایهای برمیداری و بعد تیغ را تمیز میکنی و دوباره برمیگردی،
همهجا را که تراشیدی صورتت را میشویی، بعد دست میکشی به صورتت، حس میکنی بعضی جاهایش هنوز زبر مانده،
دوباره خمیر ریش را میمالی به صورتت،
این بار کمی بیحوصلهتر، عجولتر،
بعد صورتت را میشویی،
دوباره دست میکشی به صورتت، هنوز برخی جاها انگار زبرند، تیغ را بدون اینکه خمیر ریش به صورتت بمالی روی جاهای زبر میکشی، خشنتر از قبل، محکمتر،
حتی ممکن است صورتت را زخم بزنی، بعد دست میکشی به صورتت، هنوز زبر است، صورتت میسوزد، پدر پوستت را درآوردهای اما هنوز بعضی جاها زبرند، دیگر ادامه نمیدهی و تیغ را چپچپ نگاه میکنی و میاندازیش توی سطل....
خاطرات هم همینطوریاند،
هر چه سعی کنی بتراشیشان و فراموششان کنی باز هم تهماندههایشان توی ذهنت میمانند،
همانقدر زبر،
همانقدر خستهکننده،
همانقدر سرسخت...
#حسن_غلامعلی_فرد
#deep_feeling
میایستی جلوی آینه، صورتت را با خمیر ریش میپوشانی و کمی مالش میدهی، بعد آرام و با حوصله تیغ را میکشی روی صورتت، با دقت صورتت را میتراشی، هر بار لایهای برمیداری و بعد تیغ را تمیز میکنی و دوباره برمیگردی،
همهجا را که تراشیدی صورتت را میشویی، بعد دست میکشی به صورتت، حس میکنی بعضی جاهایش هنوز زبر مانده،
دوباره خمیر ریش را میمالی به صورتت،
این بار کمی بیحوصلهتر، عجولتر،
بعد صورتت را میشویی،
دوباره دست میکشی به صورتت، هنوز برخی جاها انگار زبرند، تیغ را بدون اینکه خمیر ریش به صورتت بمالی روی جاهای زبر میکشی، خشنتر از قبل، محکمتر،
حتی ممکن است صورتت را زخم بزنی، بعد دست میکشی به صورتت، هنوز زبر است، صورتت میسوزد، پدر پوستت را درآوردهای اما هنوز بعضی جاها زبرند، دیگر ادامه نمیدهی و تیغ را چپچپ نگاه میکنی و میاندازیش توی سطل....
خاطرات هم همینطوریاند،
هر چه سعی کنی بتراشیشان و فراموششان کنی باز هم تهماندههایشان توی ذهنت میمانند،
همانقدر زبر،
همانقدر خستهکننده،
همانقدر سرسخت...
#حسن_غلامعلی_فرد
#deep_feeling
۲۳۹
۲۴ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.