پارت ۳🌈🖇
پارت ۳🌈🖇
جونگکوک🖇💜💎
لباس م رو عوض کردم و راه افتادم سمت کلاس نقاشی
نیمساعت بعد ساعت ۳
آخيش رسیدم عه چه عجب یه بار شانس واسه ما رو کرد سر ساعت رسیدم
وارد کلاس نقاشی شدم در زدم
جونگکوک : بفرمائید
ات : سلام استاد
جونگکوک: سلام ات خوبی
ات : ممنون
جونگکوک : خوب بیا بشین
ات : چشم
جونگکوک : خواهشا رسمی حرف نزن
ات :باش
ساعت ۵:۳۰
جونگکوک : واوو نقاشیت خیلی خوبه
ات : جدی
جونگکوک : آره واقعا خوبه
ات : مرسی
جونگکوک : خواهش
ساعت ۶
ات : استاد خدافظ
جونگکوک : عا عا یه دقیقه صبر کن
ات : کاری داشتین با من ؟
جونگکوک : میشه شمار ت رو بدی
ات : او حتما _______(خودتون یه چی فرض کنید )
جونگکوک : مرسی
ات : خواهش میکنم
جونگکوک: خدافظ
ات :خدافظ
از کلاس اومدم بیرون و رفتم خونه
رسیدم خونه و لباسام رو عوض کردم و یکم خوابیدم
از خواب پاشدم دیدم ساعت ۹ وای دو ساعت خوابیدم اوفف گشنمه رفتم یه نودل درست کردم و خوردم نوچ نوچ یه چی کمه پاشدم سریال نام من رو گذاشتم تقریبا ساعت ۱۰ و نیم بود که جونگکوک زنگ زد
🖤🖤🖤مکالمه ات و جونگکوک 🖤🖤🖤
جونگکوک :سلام ات خوبی
ات : او سلام استاد مرسی
جونگکوک : خب ات راستش فردا کلاس تعطیله در عوض میتونم ازت بخوام فردا ساعت ۴ بیای به کافه تا همو ببینم میخوام بهت یه چیزی بگم
ات : حتما میام ولی کنجکاو شدم که چه چیزی میخواید بگید
جونگکوک: به زودی میفهمی چی میخواستم بگم
ات : اوم باش فقط آدرس کافه رو میدی
جونگکوک : آره کافه __________ ( تاحالا کره نرفتم که اسم کافه هاشم بدونم🗿)
ات : حتما میام
جونگکوک : ممنون میشم بیای
ات : اوک
جونگکوک : بای
ات : بای
💜💜💜💜💜🦋🦋🦋💜💜💜💜💜
پایان
جونگکوک🖇💜💎
لباس م رو عوض کردم و راه افتادم سمت کلاس نقاشی
نیمساعت بعد ساعت ۳
آخيش رسیدم عه چه عجب یه بار شانس واسه ما رو کرد سر ساعت رسیدم
وارد کلاس نقاشی شدم در زدم
جونگکوک : بفرمائید
ات : سلام استاد
جونگکوک: سلام ات خوبی
ات : ممنون
جونگکوک : خوب بیا بشین
ات : چشم
جونگکوک : خواهشا رسمی حرف نزن
ات :باش
ساعت ۵:۳۰
جونگکوک : واوو نقاشیت خیلی خوبه
ات : جدی
جونگکوک : آره واقعا خوبه
ات : مرسی
جونگکوک : خواهش
ساعت ۶
ات : استاد خدافظ
جونگکوک : عا عا یه دقیقه صبر کن
ات : کاری داشتین با من ؟
جونگکوک : میشه شمار ت رو بدی
ات : او حتما _______(خودتون یه چی فرض کنید )
جونگکوک : مرسی
ات : خواهش میکنم
جونگکوک: خدافظ
ات :خدافظ
از کلاس اومدم بیرون و رفتم خونه
رسیدم خونه و لباسام رو عوض کردم و یکم خوابیدم
از خواب پاشدم دیدم ساعت ۹ وای دو ساعت خوابیدم اوفف گشنمه رفتم یه نودل درست کردم و خوردم نوچ نوچ یه چی کمه پاشدم سریال نام من رو گذاشتم تقریبا ساعت ۱۰ و نیم بود که جونگکوک زنگ زد
🖤🖤🖤مکالمه ات و جونگکوک 🖤🖤🖤
جونگکوک :سلام ات خوبی
ات : او سلام استاد مرسی
جونگکوک : خب ات راستش فردا کلاس تعطیله در عوض میتونم ازت بخوام فردا ساعت ۴ بیای به کافه تا همو ببینم میخوام بهت یه چیزی بگم
ات : حتما میام ولی کنجکاو شدم که چه چیزی میخواید بگید
جونگکوک: به زودی میفهمی چی میخواستم بگم
ات : اوم باش فقط آدرس کافه رو میدی
جونگکوک : آره کافه __________ ( تاحالا کره نرفتم که اسم کافه هاشم بدونم🗿)
ات : حتما میام
جونگکوک : ممنون میشم بیای
ات : اوک
جونگکوک : بای
ات : بای
💜💜💜💜💜🦋🦋🦋💜💜💜💜💜
پایان
۱۲.۹k
۲۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.