صبح یعنی

صبح یعنی
بنشینم و از خوابِ بوسه های دیشبت
شعری دَم کنم
و در تمامِ پس کوچه هایِ شهر
تعارفش کنم
بفرمایید، شعری قند پهلو...!

#معصومه_سیاه_پشت
دیدگاه ها (۱)

مرا به یاد خیابانی بینداز پر از پاییزو مردی که دستهایم را به...

انارها،شاخه ی درخت را خم می کنندو رویاهای سنگینکمر ما را! #م...

و کسی را کهعاشق "پاییز" است "شعر" میداندقهوه را "تلخ" مینوشد...

سراپا خیساز عشق و باراندر پاسخ شان چه خواهی گفتاگر بپرسندآست...

دوست داشتنت بهانه ایستتا در ایوان بنشینم،و قطره های باران را...

تو رفته ای و حاصل تفریق تو از این شهر، چیزی شده که در باورت ...

یک شب هم باید با هم بیدار بمانیم تا خود صبح . هی چشمهای تو پ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط