تو مال منی ♡پارت ۳
تو مال منی ♡پارت ۳
#لیسا
ی هفته گذشته بود توی این ی هفته کوک خیلی مهربون بود اما من خیلی افسرده و ناراحت بودم چون واقعا دردناک بود ک من از جیسو جنی رزی دور بودم مث همیشه دوباره رفتم دوش گرفتماب گرم باز کردم چن دقیقه بعد حولع رو برداشتم لباسامو پوشیدم توی تخت دراز کشیدم ب ساعت نگاه کردن دیدم ساعت ۱۱ شب امروز کلن حال هیچی نداشتم ن ناهار خوردن ن شام حوصله هیچی نداشتم میخاستم بخوابم ک صدای در اومد ک کوک اومد تو
من: بله چیکار داری
کوک: بیبی امشب باهم بخوابیم
من: نننننن اصلا
کوک: من ددیتم میفهمی
من: هوففففف نزذیککک من نمیایا
کوک: باش
اومد اونور خوابید داشتم چشمامو میبستم ک طمع لبای کوکو حس کردم تا ۲ دقیقع لبامو میک میزد میخورد میخاستم از خودم جداش کنم اما نمیشد ولم کرد
من: کو...... ک مگه.... تو نگفتی.... باش چرا این کارو کردی
کوک: بازم یاداوری کنم ک تو مال منییی
سکوت کردم
کوک: میخوای لباستو جررر بدم هانن
من: ترووخدااا نکن نکنااا
اماگوش ندادو لباسامو پاره کرد روم خیمه زدن
کوک: بدنت تحریک کنندهس بیبیی
و روم مارک گذاشت
من: نکن تروو خداا اییی...... نکن
اون ب حرفام گوش نمیداد ی نگاهییی ب سینه هام کرد
من: نهههه نکونیااا
کوک: بیبی خیلیبی خوشگلی
لباشو گذاشت توی لبامو میک میزد میخورد بعد از دو دقیقه جدا شد
کوک: بیبی طمع لبات خیلییی خشمزس
بعد ولم کرد ی لباس بهم داد پوشیدم سفت بقلم کرد خیلس ناراحت بودم دوست داشتم فرار کنم ولی نمیشد بغضم شکست گریع کردم
کوک: چرا گریهه میکنی نکن خوب
من: هقققق دوست دارم برگردم پیش هق هق دوستامم
کوک: خبببب
پایان امید وارم خشتون بیاد لطفا حمایتم کنید♥🔞😭
راستی این پارت اخر نبودا😜😂
#لیسا
ی هفته گذشته بود توی این ی هفته کوک خیلی مهربون بود اما من خیلی افسرده و ناراحت بودم چون واقعا دردناک بود ک من از جیسو جنی رزی دور بودم مث همیشه دوباره رفتم دوش گرفتماب گرم باز کردم چن دقیقه بعد حولع رو برداشتم لباسامو پوشیدم توی تخت دراز کشیدم ب ساعت نگاه کردن دیدم ساعت ۱۱ شب امروز کلن حال هیچی نداشتم ن ناهار خوردن ن شام حوصله هیچی نداشتم میخاستم بخوابم ک صدای در اومد ک کوک اومد تو
من: بله چیکار داری
کوک: بیبی امشب باهم بخوابیم
من: نننننن اصلا
کوک: من ددیتم میفهمی
من: هوففففف نزذیککک من نمیایا
کوک: باش
اومد اونور خوابید داشتم چشمامو میبستم ک طمع لبای کوکو حس کردم تا ۲ دقیقع لبامو میک میزد میخورد میخاستم از خودم جداش کنم اما نمیشد ولم کرد
من: کو...... ک مگه.... تو نگفتی.... باش چرا این کارو کردی
کوک: بازم یاداوری کنم ک تو مال منییی
سکوت کردم
کوک: میخوای لباستو جررر بدم هانن
من: ترووخدااا نکن نکنااا
اماگوش ندادو لباسامو پاره کرد روم خیمه زدن
کوک: بدنت تحریک کنندهس بیبیی
و روم مارک گذاشت
من: نکن تروو خداا اییی...... نکن
اون ب حرفام گوش نمیداد ی نگاهییی ب سینه هام کرد
من: نهههه نکونیااا
کوک: بیبی خیلیبی خوشگلی
لباشو گذاشت توی لبامو میک میزد میخورد بعد از دو دقیقه جدا شد
کوک: بیبی طمع لبات خیلییی خشمزس
بعد ولم کرد ی لباس بهم داد پوشیدم سفت بقلم کرد خیلس ناراحت بودم دوست داشتم فرار کنم ولی نمیشد بغضم شکست گریع کردم
کوک: چرا گریهه میکنی نکن خوب
من: هقققق دوست دارم برگردم پیش هق هق دوستامم
کوک: خبببب
پایان امید وارم خشتون بیاد لطفا حمایتم کنید♥🔞😭
راستی این پارت اخر نبودا😜😂
۱۶.۴k
۱۲ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.