رمانتوتفرنگیمن
رمان:#توتفرنگیمن
شخصیتها ا.ت _ جیا _ نیکلاس _سونگهون _ نیکی _ نارا _ یوما
ات و سونگهون خواهربرادرن
ا.ت : سونگهون
سونگهون: بله
ا.ت: پس اونا کجا موندن
سونگهون : من چه بدونم هرچی زنگ میزنم در دسترس نیستن
ا.ت: تو نمیدونی کجان؟
سونگهون: منکه پیش توام از کجا بدونم
ات: پوفففف
(بعد ۳۰ مین)
سونگهون: عه ا.ت اونجا رو اومدن
ا.ت: بیا بریم پیششون
نیکی :سلام
سونگهون: چرا انقدر دیر کردین چرا گوشی هاتون رو جواب نمیدادین
جیا: انتن نبود ماشین هم وسط راه خراب شد
ا.ت: یه سوال شما چرا ۴ نفرین؟
یوما: نیکلاس نتونست بیاد گفت حالش خوب نیست
ا.ت: آها
نارا: نمی خوایم بریم داخل ؟
ا.ت: هاا چرا یادم نبود بیایم بریم داخل مامانم خیلی منتظر شما بود
سونگهون: آره راست میگه بریم
رفتن تو خونه
مامانات: سلام بچه ها خوش آمدین
همه: سلام
نارا: ببخشید مزاحم شدیم
مامانا.ت: نه این چه حرفیه من خیلی هم خوشحال شدم
ا.ت: مامان من خیلی مهربونه
سونگهون: حالا خود شیرینی نکن
ا.ت: کسی نگفت سونگهون
سونگهون: ببین چطور حرف میزنه
ا.ت: دلم میخواد
مامانا.ت: بس کنید نمی خواین دوست هاتون رو ببرین تو اتاق؟
ا.ت: بله بله بچه بیاین بریم سونگهون توهم خوراکی هارو بیار
سونگهون: من بیارم ؟
ا.ت: نه پس میخوای من بیارم
سونگهون : از دست تو
ا.ت: بچه ها بیاین بریم اتاق بالایی تا سونگهون میاد
.....
نارا: تو جر زنی کردی
یوما: اصلا اینطور نیست
نیکی: شما بلد نیستین ما چیکار کنیم
جیا: این منصفانه نیست
نیکی:خیلی هم هست
ا.ت: شما از قصد همون بازی که خودتون بلد بودین رو آوردیم
سونگهون: شما بلد نبودین ک باختین
ا.ت: تو یکی دیگه بامن حرف نزن
سونگهون: ازت بزرگترمااااا
ا.ت: خب باشی
یوما: جر و بحث هاتون رو بزارین واسه بعد
نیکی: راست میگه من خیلی گشنمه
ناراوجیا: ماهم همینطور
ا.ت: الان میریم میز رو میچینیم سونگهون بیا بریم
سونگهون: خودت نمی تونی بری؟
ا.ت: من تنها خسته میشم هی برم و بیام
نارا: ا.ت بیا من و جیا میایم کمک
ا.ت: باش بیاین بریم
......
یوما: خیلی خوش گذشت
نیکی: راست میگه خیلی خوب بود امروز
نارا: بهترین روز بود
جیا: صبح تو مدرسه میبینمتون
همه: بای
.....
اگه این رمان رو ادامه بدم حمایتم میکنین؟
......
شخصیتها ا.ت _ جیا _ نیکلاس _سونگهون _ نیکی _ نارا _ یوما
ات و سونگهون خواهربرادرن
ا.ت : سونگهون
سونگهون: بله
ا.ت: پس اونا کجا موندن
سونگهون : من چه بدونم هرچی زنگ میزنم در دسترس نیستن
ا.ت: تو نمیدونی کجان؟
سونگهون: منکه پیش توام از کجا بدونم
ات: پوفففف
(بعد ۳۰ مین)
سونگهون: عه ا.ت اونجا رو اومدن
ا.ت: بیا بریم پیششون
نیکی :سلام
سونگهون: چرا انقدر دیر کردین چرا گوشی هاتون رو جواب نمیدادین
جیا: انتن نبود ماشین هم وسط راه خراب شد
ا.ت: یه سوال شما چرا ۴ نفرین؟
یوما: نیکلاس نتونست بیاد گفت حالش خوب نیست
ا.ت: آها
نارا: نمی خوایم بریم داخل ؟
ا.ت: هاا چرا یادم نبود بیایم بریم داخل مامانم خیلی منتظر شما بود
سونگهون: آره راست میگه بریم
رفتن تو خونه
مامانات: سلام بچه ها خوش آمدین
همه: سلام
نارا: ببخشید مزاحم شدیم
مامانا.ت: نه این چه حرفیه من خیلی هم خوشحال شدم
ا.ت: مامان من خیلی مهربونه
سونگهون: حالا خود شیرینی نکن
ا.ت: کسی نگفت سونگهون
سونگهون: ببین چطور حرف میزنه
ا.ت: دلم میخواد
مامانا.ت: بس کنید نمی خواین دوست هاتون رو ببرین تو اتاق؟
ا.ت: بله بله بچه بیاین بریم سونگهون توهم خوراکی هارو بیار
سونگهون: من بیارم ؟
ا.ت: نه پس میخوای من بیارم
سونگهون : از دست تو
ا.ت: بچه ها بیاین بریم اتاق بالایی تا سونگهون میاد
.....
نارا: تو جر زنی کردی
یوما: اصلا اینطور نیست
نیکی: شما بلد نیستین ما چیکار کنیم
جیا: این منصفانه نیست
نیکی:خیلی هم هست
ا.ت: شما از قصد همون بازی که خودتون بلد بودین رو آوردیم
سونگهون: شما بلد نبودین ک باختین
ا.ت: تو یکی دیگه بامن حرف نزن
سونگهون: ازت بزرگترمااااا
ا.ت: خب باشی
یوما: جر و بحث هاتون رو بزارین واسه بعد
نیکی: راست میگه من خیلی گشنمه
ناراوجیا: ماهم همینطور
ا.ت: الان میریم میز رو میچینیم سونگهون بیا بریم
سونگهون: خودت نمی تونی بری؟
ا.ت: من تنها خسته میشم هی برم و بیام
نارا: ا.ت بیا من و جیا میایم کمک
ا.ت: باش بیاین بریم
......
یوما: خیلی خوش گذشت
نیکی: راست میگه خیلی خوب بود امروز
نارا: بهترین روز بود
جیا: صبح تو مدرسه میبینمتون
همه: بای
.....
اگه این رمان رو ادامه بدم حمایتم میکنین؟
......
- ۳.۱k
- ۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط