امام سجاد (ع) به نعمان بن منذر مدائنی فرمودند: در شام، هف
#امام_سجاد (ع) به نعمان بن منذر مدائنی فرمودند: در #شام، هفت مصیبت بر ما وارد آوردند
1- اطراف ما را با شمشیرهای برهنه و نیزه ها احاطه کردند و بر ما حمله نمودند و کعب نیزه به ما می زدند.
2- سرهای شهدا را در میان هودج های زن ها قرار دادند، سر پدر و عمویم عباس(ع) را در برابر چشم عمه هایم زینب(س) و ام کلثوم (س) و سر برادرم علی اکبر (ع) و پسر عمویم قاسم (ع) را در برابر چشم سکینه و فاطمه (س) (خواهرانم) می آوردند و با سرها بازی می کردند و گاهی سرها به زمین می افتاد و زیر سم ستوران قرار میگرفت.
3- زن های شامی از بالای بام ، آب و آتش بر سر ما می ریختند، آتش به عمامه ام افتاد، چون دست هایم را به گردن بسته بودند، نتوانستم آن را خاموش کنم، عمامه ام سوخت و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزانید.
4- از طلوع خورشید تا نزدیک غروب با ساز و آواز ما را در برابر تماشای مردم در کوچه و بازار گردش دادند و می گفتند: ای مردم بکشید آن ها را که در اسلام هیچ گونه احترامی ندارند.
5- ما را به یک ریسمان بستند و از در خانه ی یهود و نصاری عبور دادند.
6- ما را به #بازار_برده_فروشان بردند و خواستند ما را به جای غلام و کنیز بفروشند ولی خداوند این موضوع را برای آنها مقدور نساخت.
7- ما را در مکانی جای دادند که سقف نداشت و روزها از گرما و شب ها از سرما آرامش نداشتیم و از تشنگی و گرسنگی و خوف کشته شدن همواره در وحشت و اضطراب به سر میبردیم.
در این #خرابه یکی از خواهران من آنقدر گریه کرد، سراغ بابا را گرفت، با لبان تشنه و شکم گرسنه جان داد.
امام سجاد (ع) پس از ۳۴ سال خون دل خوردن و اشک و آه بر مصیبت پدر بزرگوارش توسط زهر ولید ملعون به شهادت رسید.
بدن امام را آوردند بقیع، هنگام غسل اصحاب دیدند گردن مبارک امام کبود است از امام باقر (ع) سؤال کردند یابن رسول الله اثر کبودی از چیست؟
فرمود : این کبودی اثر همان روزهایی است که در شام #غل_و_زنجیر به گردن بابایم بود
سهل ساعدی میگوید: دیدم جمعیت زیادی شادی میکنند، کف میزنند، چند #سر_بریده روی نیزه است یکی از سرها دارد قرآن میخواند و آقای بزرگواری را سوار بر شتر برهنه کردند و پاهای مبارکش را زیر شکم شتر با غل و زنجیر بستند. آثار بزرگی از صورتش نمایان است ، جلو رفتم سلام کردم ، آقا فرمودند : خدا رحمتت کند کی هستی که مرا در این شهر سلام میکنی؟
گفتم : آقا من سهل ساعدی هستم...
چه کنم؟ فرمود سهل، پارچه ای برایم بیاور زیر زنجیر گردنم بگذار . سهل گفت : تا زنجیر را از گردن آقا بلند کردم دیدم خون تازه از زیر حلقه های زنجیر جاری شد.
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان
1- اطراف ما را با شمشیرهای برهنه و نیزه ها احاطه کردند و بر ما حمله نمودند و کعب نیزه به ما می زدند.
2- سرهای شهدا را در میان هودج های زن ها قرار دادند، سر پدر و عمویم عباس(ع) را در برابر چشم عمه هایم زینب(س) و ام کلثوم (س) و سر برادرم علی اکبر (ع) و پسر عمویم قاسم (ع) را در برابر چشم سکینه و فاطمه (س) (خواهرانم) می آوردند و با سرها بازی می کردند و گاهی سرها به زمین می افتاد و زیر سم ستوران قرار میگرفت.
3- زن های شامی از بالای بام ، آب و آتش بر سر ما می ریختند، آتش به عمامه ام افتاد، چون دست هایم را به گردن بسته بودند، نتوانستم آن را خاموش کنم، عمامه ام سوخت و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزانید.
4- از طلوع خورشید تا نزدیک غروب با ساز و آواز ما را در برابر تماشای مردم در کوچه و بازار گردش دادند و می گفتند: ای مردم بکشید آن ها را که در اسلام هیچ گونه احترامی ندارند.
5- ما را به یک ریسمان بستند و از در خانه ی یهود و نصاری عبور دادند.
6- ما را به #بازار_برده_فروشان بردند و خواستند ما را به جای غلام و کنیز بفروشند ولی خداوند این موضوع را برای آنها مقدور نساخت.
7- ما را در مکانی جای دادند که سقف نداشت و روزها از گرما و شب ها از سرما آرامش نداشتیم و از تشنگی و گرسنگی و خوف کشته شدن همواره در وحشت و اضطراب به سر میبردیم.
در این #خرابه یکی از خواهران من آنقدر گریه کرد، سراغ بابا را گرفت، با لبان تشنه و شکم گرسنه جان داد.
امام سجاد (ع) پس از ۳۴ سال خون دل خوردن و اشک و آه بر مصیبت پدر بزرگوارش توسط زهر ولید ملعون به شهادت رسید.
بدن امام را آوردند بقیع، هنگام غسل اصحاب دیدند گردن مبارک امام کبود است از امام باقر (ع) سؤال کردند یابن رسول الله اثر کبودی از چیست؟
فرمود : این کبودی اثر همان روزهایی است که در شام #غل_و_زنجیر به گردن بابایم بود
سهل ساعدی میگوید: دیدم جمعیت زیادی شادی میکنند، کف میزنند، چند #سر_بریده روی نیزه است یکی از سرها دارد قرآن میخواند و آقای بزرگواری را سوار بر شتر برهنه کردند و پاهای مبارکش را زیر شکم شتر با غل و زنجیر بستند. آثار بزرگی از صورتش نمایان است ، جلو رفتم سلام کردم ، آقا فرمودند : خدا رحمتت کند کی هستی که مرا در این شهر سلام میکنی؟
گفتم : آقا من سهل ساعدی هستم...
چه کنم؟ فرمود سهل، پارچه ای برایم بیاور زیر زنجیر گردنم بگذار . سهل گفت : تا زنجیر را از گردن آقا بلند کردم دیدم خون تازه از زیر حلقه های زنجیر جاری شد.
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان
۳.۶k
۳۰ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.