⁵ دقیقه تا مرگ
⁵ دقیقه تا مرگ
pt⁴
ات یهو میزنه تو صورت جیمین
جیمین خیلی عصبانی شده بود
چون تاحالا کسی جرات نکرده
بود تا با جیمین اینطور رفتار
جیمین همونو برگشت زد توی
گوش ات ولی عصبانیتش
خالی نشد برای همین انقدر
ات رو زد تا ات بی هوش شد
(این یه فیکه، الکیه اوکی؟)
جیمین که عصبانیتش
فرو کش شد ات رو بغل
کرد و برد به سمت اتاق
شکنجه
(نه منحرف اون شکنجه نه)
ات رو بست به صندلی وسط
اونجا و شوکار های سیمیش
رو برداشت و دور دست
های پیجید و خودش
رفت روی صندلی نشست
تا ات بهوش بیاد
بعد از چهل مین ات
به هوش اومد
جیمین اروم بلند شد و
به سمت ات اومد و گفت
-بهت گفتم بد میبینی
حالا جواب تمام سوالاتم
رو میدی فهمیدی؟
*جواب نمیدم
جیمین یهو شوکر هارو روشن
میکنه و ات شروع میکنه به جیغ
زدن
جیمین دوباره گفت
-خب شروع میکنم
اون شب اونجا چی کار داشتی؟
*.............
-اوکی انگار خودت میخوای
جیمین دوباره شوکر هارو روشن
میکنه و این دفعه بیشتر طولش میده
و میگه
-چند روز اینجا بمونی ادم میشی
جیمین از اتاق رفت بیرون
(سه روز بعد
بالاخره جیمین درو اتاق ات
رو باز میکنه و میبینه
ات بی هوش شده
جیمین ات رو بغل کرد
و به سمت اتاق رفت
شروع کرد زخم های ات رو
پانسمان کردن
در همین هین با خودش
گفت:
-ولی خیلی بد زدمش
اون فقط یه بچش ایش
جیمین داری با خودت حرف
میزنی مگه خل شدی اخه؟
جیمین بعد یه ربع میره
طبقه ی پایین و موبایلش
رو برداشت و یه سری
لباس برای ات سفارش داد
(جیمین لباسای ات رو میگیره و
میره طبقه ی بالا پیش ات
و دراز میکشه بغل ات و میخوابه)
جیمین با تکون خوردن های ات
از خواب بیدار میشه و سریع
میشینه و میگه
-ات خوبی؟
*اره اصلا عالیم
-برات لباس سفارش دادم
حموم هم اونجاست برو حموم
و لباسات رو عوض کن
ات اروم بلند میشه و میره
یه نگاه به لباس ها میکنه
و میگه:
*اینا همش شلوارک و دامنه که
-این چون خیلی شهر دوره
فقط تونستم همینارو گیر بیارم
چون دیگه این اطراف لباس
فروشی دیگه ای نبود
(عهههه جیمین چرا دروغ میگی؟)
میتونی از لباس های من استفاده کنی
حمایت🖤
pt⁴
ات یهو میزنه تو صورت جیمین
جیمین خیلی عصبانی شده بود
چون تاحالا کسی جرات نکرده
بود تا با جیمین اینطور رفتار
جیمین همونو برگشت زد توی
گوش ات ولی عصبانیتش
خالی نشد برای همین انقدر
ات رو زد تا ات بی هوش شد
(این یه فیکه، الکیه اوکی؟)
جیمین که عصبانیتش
فرو کش شد ات رو بغل
کرد و برد به سمت اتاق
شکنجه
(نه منحرف اون شکنجه نه)
ات رو بست به صندلی وسط
اونجا و شوکار های سیمیش
رو برداشت و دور دست
های پیجید و خودش
رفت روی صندلی نشست
تا ات بهوش بیاد
بعد از چهل مین ات
به هوش اومد
جیمین اروم بلند شد و
به سمت ات اومد و گفت
-بهت گفتم بد میبینی
حالا جواب تمام سوالاتم
رو میدی فهمیدی؟
*جواب نمیدم
جیمین یهو شوکر هارو روشن
میکنه و ات شروع میکنه به جیغ
زدن
جیمین دوباره گفت
-خب شروع میکنم
اون شب اونجا چی کار داشتی؟
*.............
-اوکی انگار خودت میخوای
جیمین دوباره شوکر هارو روشن
میکنه و این دفعه بیشتر طولش میده
و میگه
-چند روز اینجا بمونی ادم میشی
جیمین از اتاق رفت بیرون
(سه روز بعد
بالاخره جیمین درو اتاق ات
رو باز میکنه و میبینه
ات بی هوش شده
جیمین ات رو بغل کرد
و به سمت اتاق رفت
شروع کرد زخم های ات رو
پانسمان کردن
در همین هین با خودش
گفت:
-ولی خیلی بد زدمش
اون فقط یه بچش ایش
جیمین داری با خودت حرف
میزنی مگه خل شدی اخه؟
جیمین بعد یه ربع میره
طبقه ی پایین و موبایلش
رو برداشت و یه سری
لباس برای ات سفارش داد
(جیمین لباسای ات رو میگیره و
میره طبقه ی بالا پیش ات
و دراز میکشه بغل ات و میخوابه)
جیمین با تکون خوردن های ات
از خواب بیدار میشه و سریع
میشینه و میگه
-ات خوبی؟
*اره اصلا عالیم
-برات لباس سفارش دادم
حموم هم اونجاست برو حموم
و لباسات رو عوض کن
ات اروم بلند میشه و میره
یه نگاه به لباس ها میکنه
و میگه:
*اینا همش شلوارک و دامنه که
-این چون خیلی شهر دوره
فقط تونستم همینارو گیر بیارم
چون دیگه این اطراف لباس
فروشی دیگه ای نبود
(عهههه جیمین چرا دروغ میگی؟)
میتونی از لباس های من استفاده کنی
حمایت🖤
۲.۸k
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.