در گير تو بودم که نمازم به قضا رفت
در گير تو بودم که نمازم به قضا رفت
درمن غزلي درد کشيد و سر زا رفت
سجاده گشودم که بخوانم غزلم را
سمتي که تويي عقربه ي قبله نما رفت
در بين غزل نام تو را داد زدم داد
آنگونه که تا آن سر اين کوچه صدا رفت
بيرون زدم از خانه يکي پشت سرم گفت
اين وقت شب اين شاعر ديوانه کجا رفت ؟
من بودم و زاهد به دوراهي که رسيديم
من سمت شما آمدم او سمت خدا رفت
با شانه شبي راهي , زلفت شدم اما
من گم شدم و شانه پي کشف طلا رفت
در محفل شعر آمدم و رفتم و گفتند
ناخوانده چرا آمد و ناخوانده چرا رفت ؟
مي خواست بکوشد به فراموشي ات اين شعر
سوزاندمش آنگونه که دودش به هوا رفت
درمن غزلي درد کشيد و سر زا رفت
سجاده گشودم که بخوانم غزلم را
سمتي که تويي عقربه ي قبله نما رفت
در بين غزل نام تو را داد زدم داد
آنگونه که تا آن سر اين کوچه صدا رفت
بيرون زدم از خانه يکي پشت سرم گفت
اين وقت شب اين شاعر ديوانه کجا رفت ؟
من بودم و زاهد به دوراهي که رسيديم
من سمت شما آمدم او سمت خدا رفت
با شانه شبي راهي , زلفت شدم اما
من گم شدم و شانه پي کشف طلا رفت
در محفل شعر آمدم و رفتم و گفتند
ناخوانده چرا آمد و ناخوانده چرا رفت ؟
مي خواست بکوشد به فراموشي ات اين شعر
سوزاندمش آنگونه که دودش به هوا رفت
۱.۲k
۱۶ آبان ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.