هایی اول از همه توجه کنید که شما خواهر فین اولدمن هستید
هایی اول از همه توجه کنید که شما خواهر فین اولدمن هستید
بعد اسم شما داخل داستان جولیا هست
راستی یادم رفت بگم این پارت به 23 لایک و 10 کامنت برسه پارت 2 هم میزارم
بریم شروع کنیم
_____________
از زبان جولیا *
داخل خواب 7 پادشاه بودم که ساعت من چی زنگ میخورهههههه اههههههه حوصله ندارم باشم اه راستی چند شنبه هست؟
عا یادم امد امروز 5 شنبه هست 😑😑😑
فین : جولیاااااااااااا نگو باز داری با خودت حرف میزنی؟
جولیا : نو
فین : اها
فین : خوب جولیا بیا پاین کارت دارم
جولیا : اک
فین : جولیا من امروز تعطیل هستم و سرم هم شلوغ نیست اگر دوست داری بریم بیرون
جولیا : کره خر اخه کی ساعت 9 صبح میره بیرون 😑😭
فین : اه راس میگی پس بعد میریم
فلش بک به شب *
از زبان فین *
جدیدا یه فکر شیطانی برای اذیت کردن خواهرم به ذهنم رسیده به چندتا از بچه ها زنگ زدم قراره امشب ساعت 2 بریم قبرستون چادر بزنیم
اوففففف
جولیا : داداش به چی فکر میکنی 🙁
فین : عاااااا هیچی 😒
جولیا : 🙄 بوگووووووو
فین : باشه امشب بچه ها دعوتم کردن قبرستون چادر بزنیم میای؟
جولیا : اره
فین : اوکی برو وسیله هاتو جمع کن بیا
جولیا : اک
از زبان جولیا*
هرچی وسیله نیاز داشتیم جمع کردم
دیگه چیزی نمونده ولی چرا باید 4 روز بریم قبرستون؟ هعی رفتم وسیله ها رو داخل ماشین گذاشتم فین هم داشت ماشین روشن میکرد
1 ساعت بعد *
بعد 1 ساعت به قبرستون رسیدیم حس عجیبی به اینجا دارم
فین : خوب رسیدیم
جولیا : چقدر هوا تاریکه
فین : اره
جولیا : داداشی من میرم کمی داخل قبرستون قدم بزنم
فین : باشه ولی مراقب خودت باش
جولیا : اک
از زبان جولیا *
خیلی حس عجیبی دارم واقعا نمیدونم چمه
به یک قبر رسیدم رو اون قبر نوشته بود
نوشته : لطفا دست نزنید
عجیبیه چرا نباید یه قبر یه مرده دست زد!؟
هعی بزار دوربین روشن کنم فیلم بگیرم شاید یه چیزی پیدا کردم
دوربین روشن کردم همینجور بدون اینکه چیزی حس کنم راه میرفتم
داشتم فیلم میگرفتم که یهو دوربین خاموش شد
اه حالا چه کنم ولش کنم بر میگردم
از زبان فین
1 ساعت جولیا رفته ولی هنوز بر نگذشته نگرانش هستم نکنه بالایی سرش بیاد
داشتم چادر باز میکردم که جولیا دیدم با سرعت زیادی داشت سمتم میامد وقتی ازش پرسیدم چی شده هیچی نگفت
________________________________
میدونم ریدم به روم نیارید اخه
تازه دارم این انیمه نگاه میکنم
چیز زیادی در موردش نمیدونم
بعد اسم شما داخل داستان جولیا هست
راستی یادم رفت بگم این پارت به 23 لایک و 10 کامنت برسه پارت 2 هم میزارم
بریم شروع کنیم
_____________
از زبان جولیا *
داخل خواب 7 پادشاه بودم که ساعت من چی زنگ میخورهههههه اههههههه حوصله ندارم باشم اه راستی چند شنبه هست؟
عا یادم امد امروز 5 شنبه هست 😑😑😑
فین : جولیاااااااااااا نگو باز داری با خودت حرف میزنی؟
جولیا : نو
فین : اها
فین : خوب جولیا بیا پاین کارت دارم
جولیا : اک
فین : جولیا من امروز تعطیل هستم و سرم هم شلوغ نیست اگر دوست داری بریم بیرون
جولیا : کره خر اخه کی ساعت 9 صبح میره بیرون 😑😭
فین : اه راس میگی پس بعد میریم
فلش بک به شب *
از زبان فین *
جدیدا یه فکر شیطانی برای اذیت کردن خواهرم به ذهنم رسیده به چندتا از بچه ها زنگ زدم قراره امشب ساعت 2 بریم قبرستون چادر بزنیم
اوففففف
جولیا : داداش به چی فکر میکنی 🙁
فین : عاااااا هیچی 😒
جولیا : 🙄 بوگووووووو
فین : باشه امشب بچه ها دعوتم کردن قبرستون چادر بزنیم میای؟
جولیا : اره
فین : اوکی برو وسیله هاتو جمع کن بیا
جولیا : اک
از زبان جولیا*
هرچی وسیله نیاز داشتیم جمع کردم
دیگه چیزی نمونده ولی چرا باید 4 روز بریم قبرستون؟ هعی رفتم وسیله ها رو داخل ماشین گذاشتم فین هم داشت ماشین روشن میکرد
1 ساعت بعد *
بعد 1 ساعت به قبرستون رسیدیم حس عجیبی به اینجا دارم
فین : خوب رسیدیم
جولیا : چقدر هوا تاریکه
فین : اره
جولیا : داداشی من میرم کمی داخل قبرستون قدم بزنم
فین : باشه ولی مراقب خودت باش
جولیا : اک
از زبان جولیا *
خیلی حس عجیبی دارم واقعا نمیدونم چمه
به یک قبر رسیدم رو اون قبر نوشته بود
نوشته : لطفا دست نزنید
عجیبیه چرا نباید یه قبر یه مرده دست زد!؟
هعی بزار دوربین روشن کنم فیلم بگیرم شاید یه چیزی پیدا کردم
دوربین روشن کردم همینجور بدون اینکه چیزی حس کنم راه میرفتم
داشتم فیلم میگرفتم که یهو دوربین خاموش شد
اه حالا چه کنم ولش کنم بر میگردم
از زبان فین
1 ساعت جولیا رفته ولی هنوز بر نگذشته نگرانش هستم نکنه بالایی سرش بیاد
داشتم چادر باز میکردم که جولیا دیدم با سرعت زیادی داشت سمتم میامد وقتی ازش پرسیدم چی شده هیچی نگفت
________________________________
میدونم ریدم به روم نیارید اخه
تازه دارم این انیمه نگاه میکنم
چیز زیادی در موردش نمیدونم
۴.۶k
۲۷ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.