حقیقت پنهان🌱
حقیقت پنهان🌱
part 76
{صبح}
نیکا:*از خواب وحشتناکی که دیدم پاشدم.. خیلی ترسیده بودم..
بلند شدم نشستم دیدم دیانا کنج اتاق نشسته جوری که زانو هاش تو دلش بود و پتو هم روی پاهاش بود*
نیکا: تو چرا نخوابیدی؟
دیانا: با این فیلمی که گذاشتین فکر میکنین من خوابم میبرههه(مقداری حرصی و اعصبانی)
نیکا: خیلی خب بابا همرو بیدار کردی
*گوشی رو ساعتشو نگاه نگاه کردم دیدم 5:57 سریع از اتاق زدم بیرون که ممد بیدار شده بود*
نیکا: سلام
ممد: سلام صبح بخیر
نیکا: صبح توهم بخیر
میگم که اینا همشون پتو هاشونو کشیدن رو سرشون من نمیدونم کدومشون متینه میشه بهم بگی؟
ممد: اینهاش اینه
نیکا: مرسی.. متین... متین
متین: هوممم(خوابالو)
نیکا: متین بهت نیاز دارم
متین: چیه چی شدع
نیکا: با من میای یه دیقه تو اتاق ارسلان
متین: عجب گیری کردیمااا
نیکا:*رفتم تو اتاق ارسلان متین هم پشت سرم اومد*
متین: جونم چیشده؟(مقداری خواب آلودگی)
نیکا: متین من یه خواب خیلی بدی دیدم
متین: چه خوابی؟(با چشمای نیمه باز و خوابالو)
نیکا: خواب دیدم تو یه خیابون خلوت خیلیییی بزرگم ینی غو نمیپرید تو این خیابون بعد مامانم داشت بهم میگفت من دارم میرم مواظب خودت باش دستمو گرفته بود ولی نمیرفت
متین: خب این کجاش بده(خواب الودگی خیلیییی کم)
نیکا: تو اون موقعیت قرار نگرفتی که بفهمی من چی میگممم
متین: نفوذ بد نزن شاید مال فیلم ترسناکه اس
نیکا: چرا جدی نمیگیری متین(بغض)
متین: عشقم چیشد یهووو
نیکا: متین.. من فقط چند روز دیگه میتونم
چهرتو ببینم
زیبایی قابمونو ببینم:)
(گریه)
متین: چی داری میگی تو نیکاا
نیکا: می... می... میخوان پیجمو ببندن خب(پته پته)
متین: خب
نیکا: بر همین مجبورم برم یه کشور دیگه که دیگه برنمیگردم ایران:))))
متین:شوخی میکنی
نیکا:*سرمو به نشونه منفی تکون دادم*
متین: نه نه نه این امکان نداره(توی شوک)
چرا زود تر بهم نگفتیییی؟
نیکا: میخواستم بگم ولی خب گفتم نگم بهتره
متین: منم تا وقتی مامانم خوب نشدع نمیتونم باهات بیام
ولی قول میدم.. همه تلاشمو میکنم زود هرچی زود تر بیام پیشت خب
قسم خوردماا
*دستامو قاب صورتش کردم*
متین: دیگه نبینم گریه کنیا خب؟*و بعد با دوتا شصتام اشکاشو پاک کردم*
متین: الانم پاشو بریم بیرون اگه خوابت میاد برو بخواب اگه هم نه که بیا صبحونه بخوریم
نیکا: نه خوابم نمیاد.. باید برم دنبال مامانم
متین: الان رضا رو بیدار میکنم باهم بریم
نیکا: بش
این پارت متینیکایی شد چون خیلیییی دلتنگشونم و قابشونو خیلی وقته ندیدم🥺:)
پارت بعدیو هفته دیگه میدم
part 76
{صبح}
نیکا:*از خواب وحشتناکی که دیدم پاشدم.. خیلی ترسیده بودم..
بلند شدم نشستم دیدم دیانا کنج اتاق نشسته جوری که زانو هاش تو دلش بود و پتو هم روی پاهاش بود*
نیکا: تو چرا نخوابیدی؟
دیانا: با این فیلمی که گذاشتین فکر میکنین من خوابم میبرههه(مقداری حرصی و اعصبانی)
نیکا: خیلی خب بابا همرو بیدار کردی
*گوشی رو ساعتشو نگاه نگاه کردم دیدم 5:57 سریع از اتاق زدم بیرون که ممد بیدار شده بود*
نیکا: سلام
ممد: سلام صبح بخیر
نیکا: صبح توهم بخیر
میگم که اینا همشون پتو هاشونو کشیدن رو سرشون من نمیدونم کدومشون متینه میشه بهم بگی؟
ممد: اینهاش اینه
نیکا: مرسی.. متین... متین
متین: هوممم(خوابالو)
نیکا: متین بهت نیاز دارم
متین: چیه چی شدع
نیکا: با من میای یه دیقه تو اتاق ارسلان
متین: عجب گیری کردیمااا
نیکا:*رفتم تو اتاق ارسلان متین هم پشت سرم اومد*
متین: جونم چیشده؟(مقداری خواب آلودگی)
نیکا: متین من یه خواب خیلی بدی دیدم
متین: چه خوابی؟(با چشمای نیمه باز و خوابالو)
نیکا: خواب دیدم تو یه خیابون خلوت خیلیییی بزرگم ینی غو نمیپرید تو این خیابون بعد مامانم داشت بهم میگفت من دارم میرم مواظب خودت باش دستمو گرفته بود ولی نمیرفت
متین: خب این کجاش بده(خواب الودگی خیلیییی کم)
نیکا: تو اون موقعیت قرار نگرفتی که بفهمی من چی میگممم
متین: نفوذ بد نزن شاید مال فیلم ترسناکه اس
نیکا: چرا جدی نمیگیری متین(بغض)
متین: عشقم چیشد یهووو
نیکا: متین.. من فقط چند روز دیگه میتونم
چهرتو ببینم
زیبایی قابمونو ببینم:)
(گریه)
متین: چی داری میگی تو نیکاا
نیکا: می... می... میخوان پیجمو ببندن خب(پته پته)
متین: خب
نیکا: بر همین مجبورم برم یه کشور دیگه که دیگه برنمیگردم ایران:))))
متین:شوخی میکنی
نیکا:*سرمو به نشونه منفی تکون دادم*
متین: نه نه نه این امکان نداره(توی شوک)
چرا زود تر بهم نگفتیییی؟
نیکا: میخواستم بگم ولی خب گفتم نگم بهتره
متین: منم تا وقتی مامانم خوب نشدع نمیتونم باهات بیام
ولی قول میدم.. همه تلاشمو میکنم زود هرچی زود تر بیام پیشت خب
قسم خوردماا
*دستامو قاب صورتش کردم*
متین: دیگه نبینم گریه کنیا خب؟*و بعد با دوتا شصتام اشکاشو پاک کردم*
متین: الانم پاشو بریم بیرون اگه خوابت میاد برو بخواب اگه هم نه که بیا صبحونه بخوریم
نیکا: نه خوابم نمیاد.. باید برم دنبال مامانم
متین: الان رضا رو بیدار میکنم باهم بریم
نیکا: بش
این پارت متینیکایی شد چون خیلیییی دلتنگشونم و قابشونو خیلی وقته ندیدم🥺:)
پارت بعدیو هفته دیگه میدم
۱۰.۲k
۰۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.