حـس مبهم(پارت سیزدهم)
حـس مبهم(پارت سیزدهم)
نظر لطفا✌❤
چانیول با نگرانی شماره سوهو رو گرفت:
_الو سلام هیونگ هرچی زنگ میزنم بک درو باز نمیکنه... _سوهو:مطمعنی؟! زنگ رو اشتباه نزدی؟!
_اره مطمعنم مگه زنگ شماره ۴نیست؟!
_چانیول دوباره زنگ بزن امکان نداره اخه اون که جایی رونداره بره
_تاعو بازم زنگ بزن بجنب...
_تاعو:باشه چان
_سوهو:یه کاری کن چانیول میخوای من بیام؟!
چانیول:نه هیونگ لازم نیس نگران نباش من بهت خبر میدم ... فورا تلفن رو قطع کرد ....تاعو بازم زنگ زد و در اخر صدای ظریفی جواب داد و در و باز کرد..چانیول با عصبانبت پله هارو دوتا یکی بالا رفت و رسید جلوی خونه در باز بود به شدت درو هل داد و رفت داخل و تاعو بعد از چانیول وارد شد...
بکهیون با برخورد شدید در ترسید و برگشت به عقب...چانیول با اخم غلیظی به بک نزدیک شد و تقریبا داد زد:چرا درو باز نمیکردی؟! هااان!!؟ کری؟! مگه سوهو هیونگ بهت نگفته بود ما میایم؟! پسره احمق اصلا میفهمی داری چکار میکنی؟!!چرا انقدر الکی سوهوهیونگ رو اذیت میکنی!؟
بک هیون که حسابی تعجب کرده بود سرش رو پایین انداخت و باصدای ارومی گفت:ب..بخشید...من متوجه زنگ در نشدم ..
_متوجه نشدی؟! همین؟! هیچمیدونی وقتی به سوهو گفتم توجواب نمیدی صداش چجوری پشت تلفن لرزید...
_من نمیخواستم نگرانتون کنم...باور کن متوجه نشدم چون صدای تی وی بلند بود ومن داشتم...
بک بغضش رو قورت داد ...تاعو متوجه حال بکهیون شد دستش رو روی شونه اش گذاشت و گفت:بکهیون خوبی عزیزم؟!
بک سرش رو بالا گرفت و به چشمای تاعو نگاه کرد ...
تاعو برگشت سمت چانیول که حالا اروم تر به نظر میرسید :فک نمیکنم این رفتار برای یه در باز نکردن مناسب باشه!!! سوهو مارو فرستاده تا بکهیون تنها نباشه و زیاد خودشو اذیت نکنه بعدش هم به چشمای پف کرده وقرمز بکاشاره کرد و ادامه داد:نه اینکه بیشتر باعث ناراحتیش بشیم درسته چان؟!
چانیول سری تکون داد و روی یکی از راحتی های نشیمن نشست...
_تاعو:خب بکهیون چن سالته؟!
بک:نمیدونم، ولی سوهو میگفت که من ۲۱ سالمه...
تاعو لبخندی زد وگفت:اصلا بهت نمیاد...بکهیون لبخندش روپاسخ داد :یعنی بیشتر بهم میاد؟!
_تاعو:اووم نه بهت میاد ۱۸ سالت باشه..
چانیول که تا اون موقع حرفی نزده بود بالاخره سوالی که خیلی ذهنش رو مشغول کرده بود پرسید:چرا چشمات انقدر قرمزه؟! گریه کردی؟!
جوابی نشنید..
_تاعو اخمی به چان کرد :هی!!! به ما چه ربطی داره ؟! تو اصلا میفهمی چی میگی؟!
_چان:معلومه که میفهمم...تو که ادعای فهم و شعور داری پس چرا دیشب اونجوری...
اااهههه اصلا ولش کن...خیلی خب من اشتباه کردم که پرسیدم خوب شد؟!.
تاعو:فکر نمیکردم انقدر کینه ای باشی چانیول تو خودت هنوز قضیه دیشب رو فراموش نکردی و از من میخوای که راجبش حرف نزنم ....
چانیول:هه!!!مگه میشه فراموش کنم؟! من حتی اون رو توی دفتر خاطراتم ثبت کردم...
تاعو:داری جدی میگی؟! اگه واقعا اینجوریِ باید بگم که برات متاسفم پارک چانیول...
چان:اره کاملا جدی میگم بهتره من برات متاسف باشم هوانگ زی تاعو
تاعو چشم غره ای به چانیول رفت و گرم صحبت با بکی شد....
چانیول هم از اول تا اخر صحبتهای تاعو و بک اخم کرده بود و هیچ حرفی نمیزد.
...
یکبار دیگه به خودش تو اینه نگاه کرد.کت وشلوار خوش دوخت مشکی رنگ توی تنش خودنمایی میکرد...اتکلن رو به لباسش زد...گوشی لوهان رو برداشت ...لبخندی روی لبش اومد،سریع سوار ماشین شد و به سمت کلیسا حرکت کرد...
..
لوهان:دی اویااا؟! من تیپم خوبه؟!
دی او اخمی کرد و به لوهان گفت:مگه کجا داری میری لوهان میخوای بری موبایلت و پس بگیری و بیای
لوهان از لحن دی اوتعجب و کرد و پرسید:تو از کریس بدت میاد؟!
دی او:نه فقط حس خوبی بهش ندارم...اون خیلی
لو:خیلی چی؟!
دی او:هیچیولش کن...برو زود برگرد فقط لطفا این دفعه همراه کریس نرو خونه اش
لوهان خنده ای کرد :باشه هیونگ خدافظ...
دی او:خدافظ
...
_چن:ببین سوهو چیزایی که اون میگفت خیلی مشکوک بود...من که فکر میکنم کسی قصد داره بهش آسیب برسونه ...
_سوهو :مگه چی میگفت؟!
چن همه چیزایی که بک تعریف کرده بود رو به سوهو گفت بعدش هم خواهش کرد که بکهیون رو به اونجا ببره...
_سوهو: چن هروقت امادگشیو پیداکرد من میارمش
_چن:باشه ...
سوهو:خب دیگه بامن کاری نداری؟!
چن:نه فقط..سعی کن به جاهای مختلفی ببریش شاید خاطره ای چیزی به یاد بیاره در ضمن بد نیست که با دوستای قبلیش در تماس باشه ...
سوهو:باشه پس فعلا خدافظ
چن:خدافظ سوهو
...
نظر لطفا✌❤
چانیول با نگرانی شماره سوهو رو گرفت:
_الو سلام هیونگ هرچی زنگ میزنم بک درو باز نمیکنه... _سوهو:مطمعنی؟! زنگ رو اشتباه نزدی؟!
_اره مطمعنم مگه زنگ شماره ۴نیست؟!
_چانیول دوباره زنگ بزن امکان نداره اخه اون که جایی رونداره بره
_تاعو بازم زنگ بزن بجنب...
_تاعو:باشه چان
_سوهو:یه کاری کن چانیول میخوای من بیام؟!
چانیول:نه هیونگ لازم نیس نگران نباش من بهت خبر میدم ... فورا تلفن رو قطع کرد ....تاعو بازم زنگ زد و در اخر صدای ظریفی جواب داد و در و باز کرد..چانیول با عصبانبت پله هارو دوتا یکی بالا رفت و رسید جلوی خونه در باز بود به شدت درو هل داد و رفت داخل و تاعو بعد از چانیول وارد شد...
بکهیون با برخورد شدید در ترسید و برگشت به عقب...چانیول با اخم غلیظی به بک نزدیک شد و تقریبا داد زد:چرا درو باز نمیکردی؟! هااان!!؟ کری؟! مگه سوهو هیونگ بهت نگفته بود ما میایم؟! پسره احمق اصلا میفهمی داری چکار میکنی؟!!چرا انقدر الکی سوهوهیونگ رو اذیت میکنی!؟
بک هیون که حسابی تعجب کرده بود سرش رو پایین انداخت و باصدای ارومی گفت:ب..بخشید...من متوجه زنگ در نشدم ..
_متوجه نشدی؟! همین؟! هیچمیدونی وقتی به سوهو گفتم توجواب نمیدی صداش چجوری پشت تلفن لرزید...
_من نمیخواستم نگرانتون کنم...باور کن متوجه نشدم چون صدای تی وی بلند بود ومن داشتم...
بک بغضش رو قورت داد ...تاعو متوجه حال بکهیون شد دستش رو روی شونه اش گذاشت و گفت:بکهیون خوبی عزیزم؟!
بک سرش رو بالا گرفت و به چشمای تاعو نگاه کرد ...
تاعو برگشت سمت چانیول که حالا اروم تر به نظر میرسید :فک نمیکنم این رفتار برای یه در باز نکردن مناسب باشه!!! سوهو مارو فرستاده تا بکهیون تنها نباشه و زیاد خودشو اذیت نکنه بعدش هم به چشمای پف کرده وقرمز بکاشاره کرد و ادامه داد:نه اینکه بیشتر باعث ناراحتیش بشیم درسته چان؟!
چانیول سری تکون داد و روی یکی از راحتی های نشیمن نشست...
_تاعو:خب بکهیون چن سالته؟!
بک:نمیدونم، ولی سوهو میگفت که من ۲۱ سالمه...
تاعو لبخندی زد وگفت:اصلا بهت نمیاد...بکهیون لبخندش روپاسخ داد :یعنی بیشتر بهم میاد؟!
_تاعو:اووم نه بهت میاد ۱۸ سالت باشه..
چانیول که تا اون موقع حرفی نزده بود بالاخره سوالی که خیلی ذهنش رو مشغول کرده بود پرسید:چرا چشمات انقدر قرمزه؟! گریه کردی؟!
جوابی نشنید..
_تاعو اخمی به چان کرد :هی!!! به ما چه ربطی داره ؟! تو اصلا میفهمی چی میگی؟!
_چان:معلومه که میفهمم...تو که ادعای فهم و شعور داری پس چرا دیشب اونجوری...
اااهههه اصلا ولش کن...خیلی خب من اشتباه کردم که پرسیدم خوب شد؟!.
تاعو:فکر نمیکردم انقدر کینه ای باشی چانیول تو خودت هنوز قضیه دیشب رو فراموش نکردی و از من میخوای که راجبش حرف نزنم ....
چانیول:هه!!!مگه میشه فراموش کنم؟! من حتی اون رو توی دفتر خاطراتم ثبت کردم...
تاعو:داری جدی میگی؟! اگه واقعا اینجوریِ باید بگم که برات متاسفم پارک چانیول...
چان:اره کاملا جدی میگم بهتره من برات متاسف باشم هوانگ زی تاعو
تاعو چشم غره ای به چانیول رفت و گرم صحبت با بکی شد....
چانیول هم از اول تا اخر صحبتهای تاعو و بک اخم کرده بود و هیچ حرفی نمیزد.
...
یکبار دیگه به خودش تو اینه نگاه کرد.کت وشلوار خوش دوخت مشکی رنگ توی تنش خودنمایی میکرد...اتکلن رو به لباسش زد...گوشی لوهان رو برداشت ...لبخندی روی لبش اومد،سریع سوار ماشین شد و به سمت کلیسا حرکت کرد...
..
لوهان:دی اویااا؟! من تیپم خوبه؟!
دی او اخمی کرد و به لوهان گفت:مگه کجا داری میری لوهان میخوای بری موبایلت و پس بگیری و بیای
لوهان از لحن دی اوتعجب و کرد و پرسید:تو از کریس بدت میاد؟!
دی او:نه فقط حس خوبی بهش ندارم...اون خیلی
لو:خیلی چی؟!
دی او:هیچیولش کن...برو زود برگرد فقط لطفا این دفعه همراه کریس نرو خونه اش
لوهان خنده ای کرد :باشه هیونگ خدافظ...
دی او:خدافظ
...
_چن:ببین سوهو چیزایی که اون میگفت خیلی مشکوک بود...من که فکر میکنم کسی قصد داره بهش آسیب برسونه ...
_سوهو :مگه چی میگفت؟!
چن همه چیزایی که بک تعریف کرده بود رو به سوهو گفت بعدش هم خواهش کرد که بکهیون رو به اونجا ببره...
_سوهو: چن هروقت امادگشیو پیداکرد من میارمش
_چن:باشه ...
سوهو:خب دیگه بامن کاری نداری؟!
چن:نه فقط..سعی کن به جاهای مختلفی ببریش شاید خاطره ای چیزی به یاد بیاره در ضمن بد نیست که با دوستای قبلیش در تماس باشه ...
سوهو:باشه پس فعلا خدافظ
چن:خدافظ سوهو
...
۱۸.۱k
۲۸ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.