p31
"ساینو"
خیلی بامزست...
پول رو دادم
دستشو گرفتم و حلقه رو تو انگشتش گزاشتم و یکی رو تو انگشتم...
نیکو :"لبخند ریز"
بهش نگاه کردم...
ساینو : میخوام ببوسمت
نیکو : چطور میخواین اینکارو با ماسک انجام بدین؟!
ساینو : اگه بخاطر تو باشه که درش میارم
نیکو : ن..نمیشه...
ساینو :"جاخوردن" ها؟
نیکو : خ..خب..رازور که..شمارو دید..کافی نیست؟
ساینو : "خنده"پس..میگی که دوست نداری کس دیگه ای جز خودت چهرمو ببینه
نیکو :"سر تکون دادن با خجالت"
"نیکو "
تک خنده ای کرد و سرمو ناز کرد.
♧هیی سلام اعلی حضرت
◇اعلیحضرتتتت
ساینو : اوه"کفری شدن"
دوتا دختر به ما نزدیک شدن.
♧اینجا چیکار میکنین کم شده از قصر بیرون میرید...
◇وایی وایی
اون دختر خواست خودشو رو عالیجناب بندازه اما رفت کنار. اوه..اونا..."اخم"میخوان خودشونو به عالیجناب بچسبونن؟
◇اوههه نزدیک بود بیوفتممم
دست عالیجناب رو تو بغلم گرفتم
♧اوه..هی دختر..اینقدر گستاخی که اینجوری خودتو به اعلیحضرت میچسبونی...
ساینو : نیکو...خیاط موند..گفتم برات لباس میگیرم
نیکو : اوه بله..
ساینو : میگم ۴ تا مدل برات بدوزه
نیکو : اوه...زیاد نیست
داره به اون دخترا بی توجهی میکنه...
◇اعلی حضرت...امروز ما لباس جدید گرفتیم...بنظرتون خوشگل شدیم
نیکو : ساینو..."اخم"
◇چ..چطور جرعت میکنی اعلیحضرت رو با اسم صدا بزنی
ساینو : اینکه محلتون ندادم یعنی گمشین!
♧ای بابا..اعلیحضرت..اون دختر کین؟!
نیکو : دلیلی نیست که به شما ربط داشته باشه"اخم کردن"
♧ما دختر خاله های اعلیحضرتیم بعد از کنار گذاشتن شی وان...قرار بر این گذاشتیم که ما همسر اینده اون باشیم..چرا که بیشتر از هر کسی به ما اهمیت میدن"پوزخند"
اه..اصلا از دعوا با دخترا خوشم نمیاد.خدایا مگه تو این دوره هم از این جور دخترا هست.دیگه کی اینکارارو میکنه
ساینو : چه غلطا...اینطوری جلوی معشوقه اعلیحضرت حرف میزنید؟
عالیجنابم که بدتر
♧چ..چی؟!
◇معشوقه!؟
دستشو به دستم قفل کرد
ساینو : دیگه این اطراف نبینمتون..میدونم که کاندیس اومده!
♧"گریه"
◇"گریه"
منو کشید دنبالش و رفتیم سمت خیاط
ساینو : دلم میخواد بکشمشون
عالیجناب هر وقت که از کسی بدش بیاد اینو میگه
بعد از اندازه گیری و کلی گشتن به قصر برگشتیم
خیلی بامزست...
پول رو دادم
دستشو گرفتم و حلقه رو تو انگشتش گزاشتم و یکی رو تو انگشتم...
نیکو :"لبخند ریز"
بهش نگاه کردم...
ساینو : میخوام ببوسمت
نیکو : چطور میخواین اینکارو با ماسک انجام بدین؟!
ساینو : اگه بخاطر تو باشه که درش میارم
نیکو : ن..نمیشه...
ساینو :"جاخوردن" ها؟
نیکو : خ..خب..رازور که..شمارو دید..کافی نیست؟
ساینو : "خنده"پس..میگی که دوست نداری کس دیگه ای جز خودت چهرمو ببینه
نیکو :"سر تکون دادن با خجالت"
"نیکو "
تک خنده ای کرد و سرمو ناز کرد.
♧هیی سلام اعلی حضرت
◇اعلیحضرتتتت
ساینو : اوه"کفری شدن"
دوتا دختر به ما نزدیک شدن.
♧اینجا چیکار میکنین کم شده از قصر بیرون میرید...
◇وایی وایی
اون دختر خواست خودشو رو عالیجناب بندازه اما رفت کنار. اوه..اونا..."اخم"میخوان خودشونو به عالیجناب بچسبونن؟
◇اوههه نزدیک بود بیوفتممم
دست عالیجناب رو تو بغلم گرفتم
♧اوه..هی دختر..اینقدر گستاخی که اینجوری خودتو به اعلیحضرت میچسبونی...
ساینو : نیکو...خیاط موند..گفتم برات لباس میگیرم
نیکو : اوه بله..
ساینو : میگم ۴ تا مدل برات بدوزه
نیکو : اوه...زیاد نیست
داره به اون دخترا بی توجهی میکنه...
◇اعلی حضرت...امروز ما لباس جدید گرفتیم...بنظرتون خوشگل شدیم
نیکو : ساینو..."اخم"
◇چ..چطور جرعت میکنی اعلیحضرت رو با اسم صدا بزنی
ساینو : اینکه محلتون ندادم یعنی گمشین!
♧ای بابا..اعلیحضرت..اون دختر کین؟!
نیکو : دلیلی نیست که به شما ربط داشته باشه"اخم کردن"
♧ما دختر خاله های اعلیحضرتیم بعد از کنار گذاشتن شی وان...قرار بر این گذاشتیم که ما همسر اینده اون باشیم..چرا که بیشتر از هر کسی به ما اهمیت میدن"پوزخند"
اه..اصلا از دعوا با دخترا خوشم نمیاد.خدایا مگه تو این دوره هم از این جور دخترا هست.دیگه کی اینکارارو میکنه
ساینو : چه غلطا...اینطوری جلوی معشوقه اعلیحضرت حرف میزنید؟
عالیجنابم که بدتر
♧چ..چی؟!
◇معشوقه!؟
دستشو به دستم قفل کرد
ساینو : دیگه این اطراف نبینمتون..میدونم که کاندیس اومده!
♧"گریه"
◇"گریه"
منو کشید دنبالش و رفتیم سمت خیاط
ساینو : دلم میخواد بکشمشون
عالیجناب هر وقت که از کسی بدش بیاد اینو میگه
بعد از اندازه گیری و کلی گشتن به قصر برگشتیم
۳.۹k
۰۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.