عشق اجباری پارت۲۰
عشق اجباری پارت۲۰
چشمام و باز کردم و تنها چیزی که میدیدم نور چراغ بالای سرم بود.
فرد نامشخص: خب میبینم که بیدار شدی.
+شما کی هستید؟
_ساکت اینجا فقط من سوال میپرسم.
یه فرد نامشخص دیگه: ساکت شید
صدای یه زن بود، هیمممم خب احساس میکنم یکم صداش برام آشناست.
اومد توی نور و...
اره خودش بود مریم(دوست دوران بچه گی آماندا) از شدت خوسحالی داد زدم: مریم خودتی؟
مریم: چی... آماندا این خودتی!
+آره خودمم
زیر دستای مریم:(نادر خودمون و فرهاد برادرای مریمن و اون موقع که آماندا فکر کرد اونا پلیسن اشتباه می کرد و بقیه اون افراد معمورای مریمن) مریم تو این دختره رو از کجا میشناسی؟
مریم: ساکت شید این آمانداس احمقا.
نادر و فرهاد هم زمان: چی!؟
مریم: بعله احمقا این آمانداس.
آماندا: مریم میشه دستام رو باز کنی؟
+اوه آره عزیزم
(در حال باز کردن دست های آماندا)
مریم: بیا آماندا جان.
+مریم شما اینجا چیکار میکنید؟
_خب منو نادر و فرهاد رعیس های اصلی مافیای جنوب شهریم.
و تو اینجا چیکار میکنی؟
+ام... خب باورش سخته ولی من همسر فعلی آنتونی رامونم.
مریم و نادر و فرهاد هم زمان: چیییییییییییی؟؟؟
+آره میدونم باورش سخته ولی آره این وضعیت منه.
همین که خواستم روم رو به سمت مریم برگردونم دستم رو به شدت کشید و شروع کرد به دویدن. نمیدونم چطوری ولی منو سوار ماشین کرد و گاز رو گرفت.
آماندا: مریم چیکار میکنی؟
+وقتی که تو بیهوش بودی آقای رامون بهمون زنگ زد و ازمون پرسید میدونیم تو کجایی یا نه، ماهم چون نمیدونستیم تو آماندایی بهش گفتیم نه.
_خب اصلا چرا منو دزدیدید؟
+خب چون تو وارد محوطه ما شده بودی و ماهم فکر کردیم تو یه مزاحمی؟
_ای داد پس عجله کن.
به هر بدبختی بود با سرعت نور خودمون رو به امارت رامون رسوندیم چون میدونم اگه تا الا اینقدر دنبال من گشته پس حسابی نگرانم شده و اگه بفهمه سالمم پوست کلم رو میکنه😣
به هر جون کندنی بود درو باز کردم و...
خب اینم از این پارت😊
بچه ها اگه راجب به نادر، مریم و فرهاد گیج شدید تو کامنتا بگید تا یه خلاصه راجب بهش بزارم🙂
فعلا بای🍄🍡🐈
چشمام و باز کردم و تنها چیزی که میدیدم نور چراغ بالای سرم بود.
فرد نامشخص: خب میبینم که بیدار شدی.
+شما کی هستید؟
_ساکت اینجا فقط من سوال میپرسم.
یه فرد نامشخص دیگه: ساکت شید
صدای یه زن بود، هیمممم خب احساس میکنم یکم صداش برام آشناست.
اومد توی نور و...
اره خودش بود مریم(دوست دوران بچه گی آماندا) از شدت خوسحالی داد زدم: مریم خودتی؟
مریم: چی... آماندا این خودتی!
+آره خودمم
زیر دستای مریم:(نادر خودمون و فرهاد برادرای مریمن و اون موقع که آماندا فکر کرد اونا پلیسن اشتباه می کرد و بقیه اون افراد معمورای مریمن) مریم تو این دختره رو از کجا میشناسی؟
مریم: ساکت شید این آمانداس احمقا.
نادر و فرهاد هم زمان: چی!؟
مریم: بعله احمقا این آمانداس.
آماندا: مریم میشه دستام رو باز کنی؟
+اوه آره عزیزم
(در حال باز کردن دست های آماندا)
مریم: بیا آماندا جان.
+مریم شما اینجا چیکار میکنید؟
_خب منو نادر و فرهاد رعیس های اصلی مافیای جنوب شهریم.
و تو اینجا چیکار میکنی؟
+ام... خب باورش سخته ولی من همسر فعلی آنتونی رامونم.
مریم و نادر و فرهاد هم زمان: چیییییییییییی؟؟؟
+آره میدونم باورش سخته ولی آره این وضعیت منه.
همین که خواستم روم رو به سمت مریم برگردونم دستم رو به شدت کشید و شروع کرد به دویدن. نمیدونم چطوری ولی منو سوار ماشین کرد و گاز رو گرفت.
آماندا: مریم چیکار میکنی؟
+وقتی که تو بیهوش بودی آقای رامون بهمون زنگ زد و ازمون پرسید میدونیم تو کجایی یا نه، ماهم چون نمیدونستیم تو آماندایی بهش گفتیم نه.
_خب اصلا چرا منو دزدیدید؟
+خب چون تو وارد محوطه ما شده بودی و ماهم فکر کردیم تو یه مزاحمی؟
_ای داد پس عجله کن.
به هر بدبختی بود با سرعت نور خودمون رو به امارت رامون رسوندیم چون میدونم اگه تا الا اینقدر دنبال من گشته پس حسابی نگرانم شده و اگه بفهمه سالمم پوست کلم رو میکنه😣
به هر جون کندنی بود درو باز کردم و...
خب اینم از این پارت😊
بچه ها اگه راجب به نادر، مریم و فرهاد گیج شدید تو کامنتا بگید تا یه خلاصه راجب بهش بزارم🙂
فعلا بای🍄🍡🐈
۳.۱k
۰۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.