من از خیلی چیز ها می ترسیدم

من از خیلی چیز ها می ترسیدم :
از مادیان سپید پدر بزرگ
از مدیر مدرسه
از قیافه عبوس شنبه
چقدر از شنبه ها بیزار بودم
خوشبختی من از صبح پنجشنبه آغاز می شد
عصر پنجشنبه تکه ای از بهشت بود
شب که می شد در دور ترین خواب هایم
طعم صبح جمعه را می چشیدم

#سهراب_سپهری
دیدگاه ها (۱)

هر که از دامنِ او دستِ مرا کوته کرددارم امّیدکه دستش به گریب...

پنجره‌ها بسته‌اند عشق پدیدار نیستدیده بیدار هست دولت دیدار ن...

بَعْدِ من تنها نخواهی ماند اما بَعْدِ توبر منِ تنها نمی...

چنان تنهایِ تنهایم ؛که حتی نیستم با خود ...!#مهدی_اخوان_ثالث

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط