پارت ۲۲ فیک دور اما اشنا

پارت ۲۲
آدلیا ویو
آدلیا : مرسی خرس عسلی
تهیونگ با تعجب بهم نگاه کرد و گفت
تهیونگ : چی ؟
آدلیا : خرس عسلی ؟
تهیونگ : آره
آدلیا : چیه مگه؟ (لبخند)
تهیونگ : خیلی کیوتی شیطونه میگه بخورمت
آدلیا : عه ، پاشو بریم
تهیونگ حساب کرد و اومد و باهم رفتیم خونه
#: سلام
تهیونگ: سلام
آدلیا : سلام
&: سلام
تهیونگ : پدرجون کوش؟
&: خوابه
آدلیا : از دستمون عصبیه؟
#: خیلی
#: بچه ها باید درمورد همین حرفتون حرف بزنیم
آدلیا : باشه کجا؟
&: بیاید اتاق کار من
همه : باشه
هممون به سمت اتاق کار پدرم راهی شدیم ، اومدیم داخل و درو بستیم
تهیونگ و من کنار هم و مادر و پدرم کنار هم نشستیم
&: خب ، تهیونگ پسرم؟
تهیونگ : بله عمو جان؟
&: شما دو تا واقعا عاشق همین؟
آدلیا و تهیونگ : بله
#: مطمعن هستین هوس نیس؟
آدلیا : عه مامان
تهیونگ : نه زن عمو جان
&#: ما با باهم بودنتون مشکلی نداریم
#: تازه من و مادرتم تصمیم گرفتم بودیم شما دو تا باهم ازدواج کنید
&: از همون روزای اولی که آدلیا به دنیا اومده بود
با این حرفا از خجالتی که دلیلشم نمیدونستم سرمو پایین انداختم
#&: فقط باید بتونین پدربزرگتونو راضی کنین
آدلیا : چشم
تهیونگ: عمو جان و زن عمو جان دیگه مزاحمتون نمیشیم شب خوش
&#: شب خوش
آدلیا : شب بخیر
دست تهیونگو گرفتم و باهم اومدیم بیرون از اتاق پدرم
تهیونک : شب خوش پرنسسم
آدلیا : شب خوش شاهزادم
هرکدوممون تو اتاق خودمون اومدیم و درو بستیم
لباسامو عوض کردم و یه دوش ۱۵ مینی گرفتم و روتین پوستیمو انجام دادم و رفتم روی تختم ولو شدم و سیاهی مطلق.......
دیدگاه ها (۱۷)

راست یا دروغ بودنشو نمیدونم!

پارت ۲۰ فیک دور اما آشنا

پارت ۲۳ فیک دور اما آشنا

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط