Part 3
Part 3 ♣️♥️
همه رفتن اما سونگمین همینطور نشسته بود و خیلی جدی به صورت هیونجین خیره شده بود .
♧ : چیزی میخوای بگی ؟
/ : چرا به شریک نیاز داری وقتی خودت میتونی همه چیزو اداره کنی ؟
♧ : نیازی نمیبینم که بهت جواب پس بدم . ( سرد و عصبانی )
/ : پدرت بعد مرگش منو مسئول حفظ و مراقبت از همه چیز کرد مخصوصا تو .
♧ : اگر شرو وِر گفتنت تموم شد میتونی بری .
/ : تو اصلا چطوری میتونی به بقیه اعتماد کنی اونم سر باندت هان ؟؟؟؟
♧ : به تو مربوط نیست .
/ : ببین م...
سونگمین با دیدن تفنگ توی دست هیونجین که داشت اونو میچرخوند دهنش بسته شده بود .
♧ : هوم ؟ داشتی میگفتی !
پسر تفنگ رو گذاشت وسط پیشونی دوست همیشگیش و با چشمایی که هیچ حسی توشون دیده نمیشد به سونگمین خیره شد
♧ : حرفای بابامو که فراموش نکردی ؟
من هرچیزی رو که اذیتم کنه رو از سر راهم برش میدارم حتی اگر اون فرد مادرم باشه .
پس نزار حس کنم تو فقط یک اعصاب خورد کن بیشتر نیستی ، حالا هِرییییی ( داد زدن )
هیونجین دو تا دو تا پله هارو بالا رفت خدمتکارو صدا زد :
¿¡ : بله ارباب با من کاری داشتین ؟
♧ : اطلاعات ؟
¿¡ : متاسفم ارباب ، ولی یکی هست که مشکوکیم بهش .
♧ : بیارینش
¿¡ : چشم میتونم برم ؟
♧ : مرخصی
☆☆☆☆☆☆☆☆
◇ : هِیییییی لینو هیچ معلوم هست چیکار میکنی ؟ چرا نزاشتی بهش بگمممممم ؟
● : میخواستی چی بهش بگی مثلا ؟ میخواستی بگی تو هنوزم به اون gنده فکر میکنی یا نه ؟ بعدش حتما دوست داشتی سرتو بیخ تا بیخ ببره بزاره سر دَرِ عمارتش آره ؟ اینو میخواستی ؟
◇ : آخه من که کاری نداشتم فقط میخواستم از چیزی مطمئن بشم همین درض...
● : تو واقعا کs*خلی یا خودتی میزنی به اون راههههههه ؟؟؟ یادت رفته بعد از بیرون انداختن اون هرzه دیگه صحبت کردن ازشو ممنوع کرده و گفته حتی اگر اسمشم از کسی بشنوه میکشتش یادت رفتهههههه ؟ تو که خودت اون روز کنارش بودی حالا چطور باز میخوای کرم بریزی بری تو دهن شیر ؟؟؟؟
◇ : اصلا هرچی بعدشم من هرکاری کنم به خودم مربوطه لطفا دیگه دخالت نکن تو چیزی که به تو هیچ ربطی نداره حالا هم بگو چطوری...
سونگمین ...؟ حالت خوبهههه ... چت شده تو ؟؟؟
● : زنگ بزنم دکتر؟
◇ : نه نگاه کن ببین داره بچم چجور جون میده .
● : اِی کیفم توش .
/ : اون ... اون ... عوض ..شده دیگه نمیتونم... کنترلش کنم اون خیی...خییلی ترسناک شده ... ، من نمیفهمم چِش شده !
◇ : یا ابلفضل همینو کم داشتیم بیا تیمارستانی هم بهمون اضافه شد .
● : دکتر تا چند دقیقه دیگه میاد ، بیا ببریمش بالا تا نمرد .
◇ : بریم فقط یادت نره قرارو تنظیم کنی برای دیدن شریک جدید هیونجین .
● : اوک حواسم هست .
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
ادامه دارد ...
برای پارت بعد تعداد لایک و کامنت باید بالا باشه خوشگلام ☆♥️☆
همه رفتن اما سونگمین همینطور نشسته بود و خیلی جدی به صورت هیونجین خیره شده بود .
♧ : چیزی میخوای بگی ؟
/ : چرا به شریک نیاز داری وقتی خودت میتونی همه چیزو اداره کنی ؟
♧ : نیازی نمیبینم که بهت جواب پس بدم . ( سرد و عصبانی )
/ : پدرت بعد مرگش منو مسئول حفظ و مراقبت از همه چیز کرد مخصوصا تو .
♧ : اگر شرو وِر گفتنت تموم شد میتونی بری .
/ : تو اصلا چطوری میتونی به بقیه اعتماد کنی اونم سر باندت هان ؟؟؟؟
♧ : به تو مربوط نیست .
/ : ببین م...
سونگمین با دیدن تفنگ توی دست هیونجین که داشت اونو میچرخوند دهنش بسته شده بود .
♧ : هوم ؟ داشتی میگفتی !
پسر تفنگ رو گذاشت وسط پیشونی دوست همیشگیش و با چشمایی که هیچ حسی توشون دیده نمیشد به سونگمین خیره شد
♧ : حرفای بابامو که فراموش نکردی ؟
من هرچیزی رو که اذیتم کنه رو از سر راهم برش میدارم حتی اگر اون فرد مادرم باشه .
پس نزار حس کنم تو فقط یک اعصاب خورد کن بیشتر نیستی ، حالا هِرییییی ( داد زدن )
هیونجین دو تا دو تا پله هارو بالا رفت خدمتکارو صدا زد :
¿¡ : بله ارباب با من کاری داشتین ؟
♧ : اطلاعات ؟
¿¡ : متاسفم ارباب ، ولی یکی هست که مشکوکیم بهش .
♧ : بیارینش
¿¡ : چشم میتونم برم ؟
♧ : مرخصی
☆☆☆☆☆☆☆☆
◇ : هِیییییی لینو هیچ معلوم هست چیکار میکنی ؟ چرا نزاشتی بهش بگمممممم ؟
● : میخواستی چی بهش بگی مثلا ؟ میخواستی بگی تو هنوزم به اون gنده فکر میکنی یا نه ؟ بعدش حتما دوست داشتی سرتو بیخ تا بیخ ببره بزاره سر دَرِ عمارتش آره ؟ اینو میخواستی ؟
◇ : آخه من که کاری نداشتم فقط میخواستم از چیزی مطمئن بشم همین درض...
● : تو واقعا کs*خلی یا خودتی میزنی به اون راههههههه ؟؟؟ یادت رفته بعد از بیرون انداختن اون هرzه دیگه صحبت کردن ازشو ممنوع کرده و گفته حتی اگر اسمشم از کسی بشنوه میکشتش یادت رفتهههههه ؟ تو که خودت اون روز کنارش بودی حالا چطور باز میخوای کرم بریزی بری تو دهن شیر ؟؟؟؟
◇ : اصلا هرچی بعدشم من هرکاری کنم به خودم مربوطه لطفا دیگه دخالت نکن تو چیزی که به تو هیچ ربطی نداره حالا هم بگو چطوری...
سونگمین ...؟ حالت خوبهههه ... چت شده تو ؟؟؟
● : زنگ بزنم دکتر؟
◇ : نه نگاه کن ببین داره بچم چجور جون میده .
● : اِی کیفم توش .
/ : اون ... اون ... عوض ..شده دیگه نمیتونم... کنترلش کنم اون خیی...خییلی ترسناک شده ... ، من نمیفهمم چِش شده !
◇ : یا ابلفضل همینو کم داشتیم بیا تیمارستانی هم بهمون اضافه شد .
● : دکتر تا چند دقیقه دیگه میاد ، بیا ببریمش بالا تا نمرد .
◇ : بریم فقط یادت نره قرارو تنظیم کنی برای دیدن شریک جدید هیونجین .
● : اوک حواسم هست .
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
ادامه دارد ...
برای پارت بعد تعداد لایک و کامنت باید بالا باشه خوشگلام ☆♥️☆
۶۳۲
۲۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.