با همین دست به دستان تو عادت کردم

با همین دست، به دستان تو عادت کردم
این گناه است ولی جـان تو عـادت کردم

جا برای من گنجشک زیاد است ولی
به درخـــتان خـیابان تـو عـادت دارم

گرچه گلدان من از خشک شدن می‌ترسد
به ته خالـــی لـــیوان تــو عــادت کــــردم

دستم اندازه‌ی یک لمسِ بهاری سبز است
بس‌که بی‌پرده به دســـتان تو عادت کردم

مانده‌ام آخر این شعر چه باشد انگار
به ندانســـتن پایان تو عـــادت کردم


#علی‌اکبر_رشیدی
دیدگاه ها (۳)

#نیازکرمانیدر راه عشق یافتم این درد جانگداز برخیـــز ای طبیب...

#سعدیگر بی تو بُوَد جنّٖت، بر کنگره ننشینم ور بـا تو بُوَد ...

اینبار اگر شکستمقصه فقط از پای فتادن یک مرد نیستافسانه در هم...

مسکین منمانجا که رویای چشمانت راشب با خود به رختخواب میبرمصب...

با همین دست، به دستان تو عادت کردماین گناه است ولی جان تو عا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط