داستان ترسناک
داستان ترسناک
یک شب مثل همیشه برگشتم منزل با خوانواده شام خوردیم تلویزون یک فیلم میداد مشغول نگاه کردن بودیم که من خوابم برد. حدود ساعت دو و نیم نصف شب با صدای همخوانی که شبیه به اپرار بود چشم هام باز شد در حال خواب بیداری بودم و تو ذهن خودم فکر میکردم خوابم چشمام که کمی باز شد دیدم یک نفر با لباس راهبه های مسیحی با قد خیلی بلند روبروی من ایستاده و اون شب برخلاف همیشه که ما یک لامپ را روشن میگذاشتیم اون شب همه لامپ هارو قبل خواب خوانواده خاموش کرده بودند. خلاصه این فرد با حبیب بزرگ و قد بلند جلوم ایستاده بود و از نوری که از پنجره میتابید روی صورتش فقد ته ریشش رو میدیدم که متوجه شدم مرد هستش. صدای همخانی حدود یک دقیقه ادامه داشت تا اینکه سکوت شد و این مرد قد بلند بدون اینکه تکان بخورد همچنان جلوی من بود که یک باره تمام خانه پر شد از جیغ، چشم تان بد نبینه جیغ هایی میشنیدم که تا به حال نظیرش رو ندیدم اون لحظه تازه فهمیدم بیدارم اومدم بلند بشم دیدم اصلا نمی تونم از جام بلند بشم فقد مثل میمون میتونستم راه برم چهار دست و پا، در چنین شرایطی قطعا شما به فکر فرار از درب خروجی دارید اما یک حس به من میگفت برم داخل اتاق خواب سراغ مادرم برادرم کنار من خوابیده بود اون بیدار شد و دید پدرم هم همینطور وقتی به طرف اتاق میرفتم دیدم حدود 200 نفر انسان که اون طرفشون معلومه مثل شیشه سرم جیغ میکشن. ما یک گلدون داشتیم خیلی سنگین بود دیدم که اون فرد قد بلند برداشت کوبید زمین. خلاصه هر طوری بود چهار دست و پا رفتم سراغ مادرم داخل اتاق خواب در هر گوشه از اتاق یک نفر قد بلند دست به سینه ایستاده بودن و سر تکون میدادن. تنها کسی که تو خواب بود و بیدار نشد بود مادرم بود.
یه نفر یعقه مادرمو داخل خواب گرفته بود و تکونش میداد تا رسیدم به مادرم اون فرد رو پرت کردم کنار دقت کنید وقتی به اون کسی که مادرم رو گرفته بود هلش دادم افتاد او طرف یعنی جسم بود برادرم به زور پرید و لامپ رو روشن کرد شاید باورتون نشه امه همه شون تویه هوا جمع شدن مثل شن روان از پنجره سریع رفتن بیرون. حالا ما از شدت ترس نمیتونستیم روی پا وایسیم شوکه شده بودیم و من اونجا فقد به این فکر میکردم وقتی ادم میمیره دیگه چه خبره خلاصه لباس پوشیدم و رفتم بیرون از خونه و
2 ماهی وارد خونه نمیشدم خوانوادم به طوری ترسیده بودند که حتی تو خیابون هم تنها نمیموندن
((پایان))
لایک❤
کامنت💌
یادتون نره
حمایت پلیز🙏🏻
یک شب مثل همیشه برگشتم منزل با خوانواده شام خوردیم تلویزون یک فیلم میداد مشغول نگاه کردن بودیم که من خوابم برد. حدود ساعت دو و نیم نصف شب با صدای همخوانی که شبیه به اپرار بود چشم هام باز شد در حال خواب بیداری بودم و تو ذهن خودم فکر میکردم خوابم چشمام که کمی باز شد دیدم یک نفر با لباس راهبه های مسیحی با قد خیلی بلند روبروی من ایستاده و اون شب برخلاف همیشه که ما یک لامپ را روشن میگذاشتیم اون شب همه لامپ هارو قبل خواب خوانواده خاموش کرده بودند. خلاصه این فرد با حبیب بزرگ و قد بلند جلوم ایستاده بود و از نوری که از پنجره میتابید روی صورتش فقد ته ریشش رو میدیدم که متوجه شدم مرد هستش. صدای همخانی حدود یک دقیقه ادامه داشت تا اینکه سکوت شد و این مرد قد بلند بدون اینکه تکان بخورد همچنان جلوی من بود که یک باره تمام خانه پر شد از جیغ، چشم تان بد نبینه جیغ هایی میشنیدم که تا به حال نظیرش رو ندیدم اون لحظه تازه فهمیدم بیدارم اومدم بلند بشم دیدم اصلا نمی تونم از جام بلند بشم فقد مثل میمون میتونستم راه برم چهار دست و پا، در چنین شرایطی قطعا شما به فکر فرار از درب خروجی دارید اما یک حس به من میگفت برم داخل اتاق خواب سراغ مادرم برادرم کنار من خوابیده بود اون بیدار شد و دید پدرم هم همینطور وقتی به طرف اتاق میرفتم دیدم حدود 200 نفر انسان که اون طرفشون معلومه مثل شیشه سرم جیغ میکشن. ما یک گلدون داشتیم خیلی سنگین بود دیدم که اون فرد قد بلند برداشت کوبید زمین. خلاصه هر طوری بود چهار دست و پا رفتم سراغ مادرم داخل اتاق خواب در هر گوشه از اتاق یک نفر قد بلند دست به سینه ایستاده بودن و سر تکون میدادن. تنها کسی که تو خواب بود و بیدار نشد بود مادرم بود.
یه نفر یعقه مادرمو داخل خواب گرفته بود و تکونش میداد تا رسیدم به مادرم اون فرد رو پرت کردم کنار دقت کنید وقتی به اون کسی که مادرم رو گرفته بود هلش دادم افتاد او طرف یعنی جسم بود برادرم به زور پرید و لامپ رو روشن کرد شاید باورتون نشه امه همه شون تویه هوا جمع شدن مثل شن روان از پنجره سریع رفتن بیرون. حالا ما از شدت ترس نمیتونستیم روی پا وایسیم شوکه شده بودیم و من اونجا فقد به این فکر میکردم وقتی ادم میمیره دیگه چه خبره خلاصه لباس پوشیدم و رفتم بیرون از خونه و
2 ماهی وارد خونه نمیشدم خوانوادم به طوری ترسیده بودند که حتی تو خیابون هم تنها نمیموندن
((پایان))
لایک❤
کامنت💌
یادتون نره
حمایت پلیز🙏🏻
۴.۱k
۱۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.