خواب دیدم که شیگاراکی پشت مامانمه و مامانم میگه این پسر خ
خواب دیدم که شیگاراکی پشت مامانمه و مامانم میگه این پسر خوبیه بعد من میگم میزنه می کشتتا مامانم میگه نه بعد با شیگاراکی میره با خواهرم فاطمه میرم خونه بعد رفتیم تو اتاق یهو یک صدایی امد رفتم تو اشپزخونه ران ریندو رو دیدم می خواستن منو ببندن ولی من فرار کردم😐بعد هانما جلوم ظاهر شد با یک لبخند شیطانی فاطمه خواهرم استاد کنگفوتوآ بود امد با هانما جنگید و منم چون تکفاندو بلد بودم کمر بدن آبی بودم به خواهرم کمک کردم کت نپ هم چیبیش افتاد تو بغلم بعد کیساکی امد و خلاصه سعی کردم با کیساکی دعوا کنم و بزنمش که هانما نزاشت تاکمیچی هم امد به من و فاطمه در نبرد کمک کرد ولی کمکی نتونست بکنه بجاش کلی صدمه دید بعد که هانما با کیساکی رفت اما گفت بر می گرده بعد مامان بابام امدن گفتم شیگاراکی کو؟گفتن رفت جایی بر می گرده و یهو با صدای مامانم از خواب بیدار شدم😂
۳.۱k
۰۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.