دلنوشتهیادگارمادر

#دلنوشته_یادگار_مادر
هروقت دلم برای مامان و بابام تنگ میشه میرم اتاقشون و مرتب میکنم و چیزایی که ازشون یادگاری مونده و نگاه میکنم.همینا شده دلخوشی این روزهام و پشت هر یادگاری یه دنیا خاطره هست.😔 این انگشتر یادگار مامانمه.روزی که باهم خریدیم و هیچ وقت فراموش نمیکنم وقتی از خرید برگشتیم بهم گفت سحر اگه من زنده نبودم تو جای من این انگشتر و بده به زن داداشت.خندیدم گفتم اول که هستی و خودت باید بدی بعدشم مامان خانوم همه وسایل خوشگل و واسه عروست میگیری پس من چی دلم میخواد از این انگشتر خوشگلا.بهم گفت نمیخوام عروسم مثله خودم عذاب بکشه.باید مادر شوهر خوبی باشم براش.هرچیز خوشگلی و اول خودم برای عروس میخرم.امروز که این انگشتر و دوباره دیدم با خودم گفتم کاش بودی مامان تو میگفتی و من سر به سرت میذاشتم و تو حرص میخوردی بهم میگفتی اینقدر خواهرشوهر بدجنسی نباش واسه یه دونه دخترمم میخرم😭 کاش بودی خودت دستش کنی مامان😭 دلم برات خیلی تنگ شده.دلم تنگ شده واسه حرص دادنت واسه خط و نشونی که میکشیدی وقتی من و داداش دعوامون میشد😭 وقتی باهامون مثلا قهر میکردی و ما میخواستیم بمیریم برات.خیلی دوستت دارم مامان جات خالیه تو اتاقت.داداش به هیچکس اجازه نداده وسایلتون جابه جا کنه.کاش بودین خونمون بدون شما دوتا خیلی سرده💔 #فاتحه_پدر_مادر_صلوات💔 😢
دیدگاه ها (۳۸)

دلتنگم.. و این درد کمی نیست، که پشت هیچ خط تلفنیصدای تو نیست...

فاجعه ی "تـــنـــهایی"را وقتی حس میکنم که از تو هیچ خبـــــ...

این که تو را نمی بینمدلیل فراموشی نمی شودمن خدا را هم نمی بی...

دلم می خواهدوقتی که اندوه در من ساکن می شودو دلتنگی به گریه ...

داداشی ای کاش اینو میدیدی داداش یادته چقدر از سر و کلت بالا ...

part14🦋‌ //چند ساعت بعدنامجون«با سنگینی روی پلکام بیدار شدم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط