دو رکعت نماز غفیله خواندم و خیلی با خدا صحبت کردم تاریکی
دو رکعت نماز غفیله خواندم و خیلی با خدا صحبت کردم تاریکی محض همه جا را فرا گرفته بود سکوت مطلق با صدای پای نگهبان گاهی اوقات شکسته میشد پس از رفتن نگهبان دوباره سکوت برقرار میشد .در اسارت شعار من این بود خودت را غالب بر محیط کن تا محیط بر تو غلبه نکند .
چهار زانو روی پالتو نشستم از سرما پاهایم بی حس شده بود یک تکه نان درآوردم و نصف پرتقال روی آن گذاشتم و خوردم در عمرم چنین غذایی نخورده بودم خیلی چسبید دو تکه نان و یک پرتقال دیگر باقی مانده بود صلاح دیدم آن را نگه دارم .
#کتاب
#شنهای_سرخ_تکریت
خاطرات عبدالامیر افشین پور
#خودت_عکس_بگیر
#عکسهایم
#عاشقانه
چهار زانو روی پالتو نشستم از سرما پاهایم بی حس شده بود یک تکه نان درآوردم و نصف پرتقال روی آن گذاشتم و خوردم در عمرم چنین غذایی نخورده بودم خیلی چسبید دو تکه نان و یک پرتقال دیگر باقی مانده بود صلاح دیدم آن را نگه دارم .
#کتاب
#شنهای_سرخ_تکریت
خاطرات عبدالامیر افشین پور
#خودت_عکس_بگیر
#عکسهایم
#عاشقانه
۳.۳k
۰۴ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.