ابوسعید ابوالخیر در راه بود

ابوسعید ابوالخیر در راه بود.
گفت:"هر جا كه نظر می‌كنم
بر زمین همه گوهر ریخته
و بر در و دیوار همه زر آویخته
كسی نمی‌بیند و كسی نمی‌چیند
گفتند: "كو؟ كجاست؟
گفت: "همه جاست.
هر جا كه می‌توان خدمتی كرد
یا هر جا كه می‌توان
راحتی بـه دلـی آورد
آن جا كه غمگینی هست
و آن جا كه مسكینی هست
آن جا كه یاری طالب محبت است
و آن جا كه رفیقی محتاج مروت
دیدگاه ها (۱)

خدا کنـد که رضایمفقط رضای تو باشدهـوای نفس نباشدهمه هوای تو ...

پیش تو چه سری ست که قند است دقایقدور از تو چه رازیست که تلخن...

~|مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را قلب من موقع اهدا به تو ا...

عهد و پیمان تو با ما و وفا با دگران!ساده‌دل من که قسم‌های تو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط