پنجره را باز می کنم

پنجره را باز می کنم
هوای سرد را می کشم درون ریه هایم،
پنحره را می بندم
می آیم می نشینم زیر نور آفتاب
که پهن شده روی فرش.
بلند‌ می شوم
بیقرارم
دلم چای می خواهد
و حال و هوای آن روزها را
مادر بزرگ بود
پدربزرگ صدایم می زد
نگران هیچ چیز نبودم،
#یادش_بخیر
این روزها کمی گذشته می خواهم
مقداری دلخوشی
اندکی بی خیالی
و ذره ای آرامش....
#مهتانوشت
.
دیدگاه ها (۱)

دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیستوحشی بافقی

- بفرمایید .چای تازه دم است.- ممنون دخترم. پیر شوی!نزدیکش می...

❤️ مادر بودن سخت ترینو پرمشقت ترین کاردنیا است که تا آخرعمر ...

برای خودت دعا کن که آرام باشیوقتی طوفان می آید، تو همچنان آر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط