به دنبال خدا

به دنبال خدا
♦♦♦♦♦
مدتها بود در درونم به دنبال خدا میگشتم. ندائی مرا به دنبال خود کشاند، به یک بیابان برهوت.
گفتم: خدا.. اینجا! گفت می یابی... و من دقیق نگریستم... ندا گفت چطور بود؟
گفتم: خیلی بهتر از آنچه انتظار داشتم،سکوتش مرا به سکوت زبانم ،و وسعت بیکرانش مرا به وسعت قلبم، و آرامش آن مرا به صبر دعوت میکند،عجیب تر اینکه هرجا خیال میکنی او نیست، همانجا مقتدر تر از همه جا هست.
دیدگاه ها (۱)

به نام تو که اویی... ◘◘◘◘او غایب است...

اقا جان... ما را به جبر هم که شده سر به راه کن... خیری ندیده...

بال هایم هوای با _تو _پریدن داردبوسه بر خاک قدم های _تو_ چید...

حیدری ام یه عمر سربازم خط مقدمم شده هیئتیا لیتنا کنا مع...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط